مسجد تنعيم
ساعت يازده شب به همان دو تكه پارچه سفيد بى رنگ و بى بو و بى طرح پيشخوان بزازى بازار نيم آور پناه مى برم كه پناه اصلى حبل المتين خداوندگارى است. حال عجيبى دارم. تن به تن پوش جاويد و هميشگى مى دهم، پا به پاپوش عريان تكليفى مى سپارم و كنار خيابان اجياد مكّه ايستاده ام و حوله روى شانه ام را محكم گرفته ام تا «اجرةعامه» سر رسد. راننده عرب زبانِ تويوتاسوارِ مكّه اى با اشاره و ايماى متداول اجير مى شود تا مستأجرى را در ازاى اجرتى به مسجد تنعيم بَرَد و بازگرداند كه الحق لفظِ «اجرة الخاصه» اصلح است.مسجد تنعيم همان ميقات مردم مكّه است، مسجدى در هفت كيلومترى مسجدالحرام. حدود نيمه هاى شب، تنها به تنعيم وارد مى شوم. ديگر از راهنما و راهبر مسجد شجره هم خبرى نيست، خودت هستى و خودت، خودت هستى و خداى خودت، پس همه چيز هست. گوشه اى را انتخاب مى كنم و كعبه را مقابل رو مى گيرم. چه حال خوشى دارد اللّه اكبر و نماز تحيت و نيت احرام براى عمره مفرده و آن گاه: لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك.سرخوشىِ آن پروانه از جمع جداشده مسجد شجره را به ياد مى آورم، حال گريه دارم ولى اشكى نمى ريزم.انگار مات و مبهوتم. جذبه خاصى وجودم را پر كرده است. با حضرت معبود نجوا مى كنم. با زبان خودم، بى هيچ ترتيب و آدابى، به سوى دوست رهسپار مى گردم، به خانه او ميهمانم. تنهاى تنها، شباهت زيادى به ميهمانى آخر دارد. به خانه خدا مى روم، با پاى خود، با پاى دل، با عزم جزم، با نيت كامل، با استوارى گام، با صلابت و جزالت لفظ، با اتكاى به حبل المتين الهى، عالِم و عامِل و عازِم، عزم جزم ديدار دوست دارم، به طناب خيمه دوست چنگ خواهم زد. شور و شوق وصال، وجودم را پر مى كند، دعاى خطاب گونه اى زمزمه مى كنم:
اى خدا اين وصل را هجران مكن
اين طناب خيمه را برهم مزن
نيست در دوران ز هجران تلخ تر
هر چه خواهى كن وليكن آن مكن (1)
سرخوشان عشق را نالان مكن
خيمه توست آخر اى سلطان مكن
هر چه خواهى كن وليكن آن مكن (1)
هر چه خواهى كن وليكن آن مكن (1)