عالم قدس
براى رفتن به مسجدالحرام آماده مى شوم.به فكرافتاده ام،يعنى قدرى دقيق تر از گذشته فكرمى كنم: آخرمن كى ام؟طواف من چه معنايى دارد؟ دراين اقيانوس هميشه جوشان و همواره روان، من چه سهمى دارم؟ كوچكم كه هستم، ذره ام كه مى باشم، پس براى چه اين همه عجله دارم؟ اين چه نيروى درونى است كه مرا به خودمى كشد؟ اين چه جذبه لطيف روحانى است كه مرابه طواف مى برد؟
چگونه طوف كنم در فضاى عالم قدس
طراز پيرهن زركشم مبين چون شمع
كه سوزهاست نهانى درون پيرهنم (25)
كه در سراچه تركيب تخته بند تنم
كه سوزهاست نهانى درون پيرهنم (25)
كه سوزهاست نهانى درون پيرهنم (25)
چو ذره گرچه حقيرم ببين به دولت عشق
كه در هواى رُخَت چون به مهر پيوستم (26)
كه در هواى رُخَت چون به مهر پيوستم (26)
كه در هواى رُخَت چون به مهر پيوستم (26)
تا به سبو كرده ام باده ز ميناى عشق
مشكل در پرده اى مى كشدم هر طرف
اين همه آشوب شهر از شكن زلف توست
تخته تركيب تن راه گذر بسته است
تا دل سودايى ام زلف تو را برگزيد
گوهر جان كرده ام غرق تمنّاى عشق (27)
جمله خراباتيان نشئه ز صهباى عشق
تا تو مگر حل كنى سرّ معماى عشق
فتنه گيسوى يار، مايه غوغاى عشق
بشكن و بفكن مرا بر ته درياى عشق
گوهر جان كرده ام غرق تمنّاى عشق (27)
گوهر جان كرده ام غرق تمنّاى عشق (27)