ايوان مسجدالحرام
همه جاى مسجدالحرام ديدنى و جذاب و باصفاست. از هر بابى كه وارد شوى بر منظر چشمت گل عشق مى نشيند. از باب ملك عبدالعزيز وارد مى شويم. سمت راست از پنجاه و دو پله سنگى بالا مى رويم. مثل خانه خودمان آشناست. از پيچ و خم پله ها كه گذشتى به ايوان هاى مشرف به صحن اصلى كعبه مى رسيم، بالاى بالاى خانه خدا، حتى پشت بام خانه خدا را مى بينى. مات و مبهوتِ اين همه صفا و سادگى مى شوى، همان سادگى پشت بام خانه فقرا را دارد. خانه خدا، خانه مردم هم هست، پس ويژگى خاصى ندارد. پشت بام اندود شده با مصالح ساختمانى خودمانى، با ناودانى (30) كه آب محبت از آن مى ريزد. از آن بالا، خانه خدا، خانه خودت تلقى مى شود، خانه خودت مى باشد. اگر خودت را بشناسى همين جا خانه تو است. اگر خودت را بشناسى با خدا همخانه مى شوى. اگر خودت را بشناسى به آستان قرب و ستر عفاف ملكوت قدم مى گذارى يا نه، در همين جا، در همين ايوانِ ساده مشرف به بام كعبه با خدا همنشين مى گردى.دقايقى در اين ايوان مشرف به بام ملكوت با خود نجوا مى كنى، با خود كه نجوا كردى با خدا حرف زده اى. تا به حال در برابر خدا ايستاده اى، نشستن را فراموش كرده اى، محو سادگى و صفاى كعبه شده اى. در برابر حضرت دوست بايد هم ايستاد، اما كم كم الفت مى گيرى. نگاهى به اطرافت مى كنى. يك تخته قاليچه سه مترى زمينه لاكى خوش نگار كاشى در كنارى افتاده است، در ميان گل هاى رنگارنگ هنرستان ذوق و هنر دختربچه كاشانى مى نشينى. مگر نه اين كه خانه خدا، خانه تو است، پس بر شاهنشين خانه مى نشينى. از بالا، مهمانان خدا را مى بينى. دايره در دايره، صف در صف، موج در موج، يك درياى موّاج پرتلاطم. همه به گرد كعبه، همه در يك جهت، همه در يك حالت، با يك نيت، با يك پيامبر، با يك كتاب، با يك ذكر، با يك اللّه اكبر، يك لااله الااللّه. و تو در بالايى و خود را در جمع مى بينى، در اقيانوس آدم ها، در درياى بيكران طواف كنندگان كعبه دل. دلت پرواز مى كند، با پاى شوق، با پَرِ پروازين عشق. در حلقه عشاق كعبه قرار مى گيرى، حلقه را تكميل مى كنى، دست در حلقه مى كنى:
در حلقه چو حلقه مى كنى دست
عاشق شده اى ز حلقه مگريز(31)
عاشق شده اى ز حلقه مگريز(31)
عاشق شده اى ز حلقه مگريز(31)
به هوادارى او ذرّه صفت رقص كنان
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم (32)
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم (32)
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم (32)