كوله بار حاجيان - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كوله بار حاجيان

جلو هتل دارالحرمين مكّه غوغايى برپاست. اتوبوس هايى آمده اند تا راحله سفر حاجيان كعبه شوند و كوله بار سفر اينان را به مطار جده برند تا ساعتى ديگر حاجيان نيز از پَسِ محموله ها روان گردند و لاجرم در مطار جده به هم بازرسند. صحنه جالبى است. محوطه جلو هتل غرق در بسته هاى بسته بندى شده، چمدان هاى طناب پيچ، ساك هاى عرضى و طولى و قرقره اى، كيسه گونى هاى گلوبسته، لفاف هاى كيسه اى بى قواره، كارتن هاى مكعبى حاوى وسايل كهربايى مى باشد و برادرانِ ماژيك به دستِ عرق ريزان و خواهرانِ چادر به كمر بسته پرخاشگر در تلاطمِ تحويلِ بسته ها هستند. هنگامه اى به پاست، جنگِ جوىِ خيابان و چكمه رهروان، پرخاش بسته ها و صندوقِ كمركشِ ماشين. فرياد چرخ دنده ارابه كش با سيمان حاشيه جدول، شوق باربند اتوبوس به رؤيتِ حلقه طناب آخر، نگاه رضايت آميز فروشنده بر بار و بنديل همسفران، گزيدن انگشت نشانه به دندان تحيّر و شكست كلمه در بيان اعتراض به همراهان كه اى همراهِ همسفرِ پروازى: با اين پر شكسته از اين اوج راه مى مانى!

از كنارِ اتوبوس ها كه مى گذريم دوستى به كنايه مى گويد: بسته هاى دعا و ثنا و عبادت و حج و زيارت پيشاپيش روانه مى گردند!

و اين اتاق شماره 509 هتل دارالحرمين مكّه باهمه زيبايى اش نتوانست مرا در خود زمين گير كند. امروز بعد از نماز براى دقايقى به اتاق آمدم وتلويزيون مكّه نظرم را جلب كرد. صحنه هايى از مسابقات فوتبال را تفسيرورزشى مى كردند. گوينده سراپا هيجان بود. گل هايى را نشان مى دادندكه در آخرين لحظه ها گل نشدند و حادثه اى مانع تحقق قطعى گل شد و من با خود مى گفتم: زندگى همه اش همين است، اين ديرك هاى عمودى و افقى زندگى كارشان جلوگيرى از گل هاى زيبا و زندگى ساز زندگى است، اما بايد با آنها ساخت، زيرا گل با سرزنش باغبان و نيش خار گلستان زيبا مى شود.

جوش شعر

در مكّه معظمه باشى و گرفتار روز مرگى شوى زهى افسوس! اين كفش احرام راحتى ام را به سر پا مى اندازم و بى تأملى متعارف به سوى كعبه مى دَوَم.

دويدن به سوى كعبه آدم را پروازى مى كند، دستك زن و پاى كوبان به دور خود چرخى مى زنم و راه را ادامه مى دهم كه: رقصى چنين ميانه ميدانم آرزوست. گذر از خيابان «اجياد» لامحاله آدم را به درب ورودى ملك عبدالعزيز مى رساند. از نگهبان ها و مفتشى درب ورودى كه مى گذرم ديگر دويدنى در كار نيست. آرام و موزون پيش مى روم. سنگينى شعر در سينه ام احساس مى شود. در پله هاى سپيد سنگى مشرف به صحن اصلى مى نشينم. انگار لب حوض خانه مان نشسته ام. كعبه در برابر چشمانم مى جوشد. چشمانم پر از نور مى شود، پر از شكوه و ابهت و هيبت عشق، پر از شعر خودجوشِ جوشان و قلم به رقص كلام مى نشيند:




  • برگير مرا كه مستم امشب
    من من نه منم همه تو هستى
    برگير مرا كه حلقه اينجاست
    اى روى تو كعبه نيازم
    از جلوه عشق درگذشتم
    آتش به درون خانه افتاد
    اى حضرت دوست باده ات كو
    تا عربده در فلك بپيچد
    اين جرعه زلال جان من شد
    امشب ز تو هر چه هست خواهم
    خواهم ز تو ناز شستم امشب (6)



  • از چنبر خويش جستم امشب
    من بشكن و توپرستم امشب
    در حلقه تو نشستم امشب
    ديگر همه را شكستم امشب
    من كعبه دل پرستم امشب
    چشمى بنما كه هستم امشب
    يك جام بده به دستم امشب
    گويند كه مى پرستم امشب
    از خمر و خمار رستم امشب
    خواهم ز تو ناز شستم امشب (6)
    خواهم ز تو ناز شستم امشب (6)



و اين غزل را در گوشه افشارى زمزمه مى كردم تا به محاذى حجرالاسود رسيدم، در برابر كعبه ايستادم و با خود گفتم: اى شبگردِ شبروِ شب ستيزِ يك لاقباى دستارى كه شعر را خميرمايه زمزمه سرود عشق كرده اى و در حريم حضرت دوست به شور و وجد عرفانى رسيده اى، هان اينك به گِردِ عارضِ نيكوى دوست بايد شد و در حلقه شو كه خوش منظرى بُوَدْ و لاجرم در موجى از امواج درياى عشق فرو مى روم.

بعد از طواف، تنها قرآن مجيد آدمى را در استمرار طواف كعبه نگاه مى دارد. بر فرش ايرانى مقابل حجر اسماعيل مى نشينم و مصحف عزيز را مى گشايم. بى تعمدى سوره مباركه حج فرا رويَم قرار مى گيرد، 78 آيه نور، رواياتى از بيت عتيق و مهاجر فى سبيل اللّه و ملت ابراهيم و قربانى و نماز و زكات و امر به معروف و نهى از منكر و جهاد فى سبيل اللّه و حج و تأكيد بر صلات، از آيةالختام، سوره مباركه حج به آيات اول و دوم سوره مؤمنون پيوند مى خورد كه «اَلَّذِينَ هُمْ فى صَلاتهِمْ خاشِعُونَ»(7) و چون آخرين آيه تلاوت مى گردد بانگ اذان مؤذن، مصحف عزيز را به مصحف دانِ چوبى اش مى سپارد كه عملِ به آيه شريفه اولى است. صف نماز جماعت در صحن مسجدالحرام و در كنار برادران اهل تسنّن و شيعه بوى وحدت اسلامى مى دهد. امواج خروشان انسان هاى مؤمن به طرفةالعينى حلقه نماز را تشكيل مى دهد و به گرد كعبه حلقه مى زنند، ديگر در آنجا همه چيز، اوست و همه دل ها به سوى اوست و يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لااله الا هو.(8)

مكّه هرچه دارد از كعبه است. اين شهر كوهستانى محصور در دره ها به كعبه مى نازد. خانه هايش عموماً بر ستيغ كوه ها بنا شده و پنجه انوار برتابيده از پنجره هايش ديواره اى نورانى نمايان مى سازد. شهر در حصار كوه و شيب و فراز دره ها خوابيده است. دره را شعب مى نامند، و شعاب ابى طالب و بنى هاشم و بنى عامر در آن معروفند. قبرستان ابوطالب كه در كنار حجون قرار دارد از شعب ابى طالب جداست. در تاريخ دلايل مستدلّى وجود دارد كه اين تفاوت را توجيه مى كند. رسول خدا(ص) در سه سال محاصره اش حصارىِ شعب ابى طالب بود كه از بلنداى كوه ابوقبيس آغاز مى شد و تا خندمه ادامه داشت. اينك دره ها در بازى طرح ايجاد زمين افتاده اند و كم كم شمايل دوران رسول خدا(ص) بودن خود را از دست مى دهند. دره هاى اطراف كعبه همگى يادگاران پراحتشام تاريخ صدر اسلامند. دره هاى اطراف كعبه، چين و تاب كسوت پوشيده بر قامت استوار مكّه زمان رسول اللّه(ص) هستند. دره ها با كوه ها بر توازن موزون ديواره گرداگرد كعبه مى افزايند.

/ 69