جبل الرحمه - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جبل الرحمه

مى خواهم از پله هاى سنگى جبل الرحمه پايين بيايم. تصويرى از مراحل سفر به ذهنم مى نشيند. نصيب الحج شدم، نيت كردم، تدارك سفر ديدم. عازم شدم، احرام گرفتم. به حجاز آمدم. مدينةالرسول را زيارت كردم، اُحُد و مسجدهاى سبعه را ديدم، در ميقات شجره احرام بستم، با گل هاى شب بو كلنجار رفتم، شبى را در باديه حجاز نجوا نمودم. به مكّه آمدم، مسجدالحرام را به ديده نشاندم، كعبه را در آغوش كشيدم، طواف كردم، نماز خواندم، سعى صفا و مروه نمودم، هروله كردم، غزل گفتم، آبِ چشمه سار زمزم را نوشيدم، سر را به حجرالاسود ساييدم، پرده كعبه را گرفتم، حلقه را به پنجه گرفتم، تجارت كردم، عمل نيك را با سود عقبى سودا نمودم، قول دادم، وعده كردم، عمره نمودم، حاجى شدم. و اينك در عرفاتم، در دل جبل الرحمه ايستاده ام. كف پايم را به سنگى مى سايم كه رسول اللّه ساييده است. در مقامى ايستاده ام كه حسين بن على(ع) ايستاده است. اين همه تكليف و عمل از براى چه بود؟ مگر نه اين كه اسلام با اقرأ آغاز شد، بخوان، بدان، بفهم، بشناس. پس عرفات موقف راستين شناخت است و من چه بى زاد و توشه آمده ام! شنيدى حسين(ع) چه مى گفت؟... امام حسين در دلِ عرفات و فراز جبل الرحمه به حال عرفانى مطلوب مى رسد و در اينجا تجلى مى كند.

امام حسين(ع) در بلنداى جبل الرحمه حجت را تمام مى كند و اينك به يمن اين ادعيه خالصه فرزند رسول اللّه(ص) هر حاجىِ به عرفات آمده به شناخت مطلوب مى رسد، دلش از شور و محبت محبوب پر مى شود، دلدار را به ديده دل مى بيند. در موقف عرفات، جمال جميل حضرت دوست معناى تازه اى مى يابد. در كنار كعبه دعا و ذكر و مناجات نوعى سوداگرى بود. دامن كعبه را گرفته بودم تا خداى كعبه آمال مرا برآوَرَد. در كنار كعبه زارى و طواف و ذكر و مناجاتم در لفاف معنى دار منيت پيچيده شده بود. در كنار كعبه هر چه «من» را به زير پا له مى كردم از آستين ديگر سر برون مى آوَرْد، اما در عرفات وضع ديگرى است. اينجا بازار عشق است، بازار سوداگرى نمى بينم، بوى عرفان محمدى(ص) مى آيد. در عرفات جلوه پرشكوه دعاى عرفه حسين بن على(ع) مشهود است. در عرفات عشق قسمت مى كنند، پس پايين آمدن از پله هاى سنگى جبل الرحمه دشوار است. همسفران فرياد رفتن مى زنند و من در اين غروب محزون كه خورشيد قرابه نور را بر زمين مى كوبد حيران و ملتمس به پايين مى نگرم و با خود مى گويم: مرا بگذار تا حيران بمانم چشم بر ساقى!

آسمان تشت زرين خود را از پسِ كوه هاى عرفات فرو مى اندازد كه ما در اتوبوس نشسته عازم مشعرالحراميم. درياى سپيدآدمى جارى است.اين قطراتِ مشتاقِ پيوستن به دريا آمده اند تا شناخت يابند و به شعور رسند و واصل گردند. و اينك راه مشعرالحرام (مزدلفه)، جايى كه در آن شناخت را به كار شعور مى گيرند، جايى كه معرفت و تعقّل به هم درمى آميزد و آدم را آسمانى مى كند. دشتى به شور و شر عاشقانه نشسته است و من در غوغاى حاجيان به كعبه مى انديشم، به خداى كعبه پناه مى برم وبه لُبّ لبابِ قصه عشق مى پردازم:




  • ز دو ديده خون فشانم ز غمت شب جدايى
    دَرِ گلستانِ چشمم ز چه رو هميشه بازست
    سَرِ برگ گل ندارم به چه رو روم به گلشن
    به كدام مذهب است اين به كدام ملت است اين
    به طواف كعبه رفتم به درون رهم ندادند
    دَرِ دير مى زدم من كه ندا ز در درآمد
    كه درآ درآ عراقى كه تو هم از آن مايى (2)



  • چه كنم كه هست اينها گل باغ آشنايى
    به اميد آنكه شايد تو به چشم من درآيى
    كه شنيده ام ز گلها همه بوى بى وفايى
    كه كُشند عاشقى را كه تو عاشقم چرايى
    كه برون در چه كردى كه درون خانه آيى
    كه درآ درآ عراقى كه تو هم از آن مايى (2)
    كه درآ درآ عراقى كه تو هم از آن مايى (2)



/ 69