عرفه نام كوهى در نزديكى مكّه است و نهم ذيحجه را روز عرفه گويند و عرفان، شناختن حق تعالى است. اينك حج اصغر را به جاى آورده ايم و عازم عرفاتيم، انگار در اعمال حج تمتعيم (18). از انتهاى خيابان اجياد به سمت شرق سرازير مى شويم، به شرق به سوى نور و از نور. كعبه را پشت سر نهاده ايم. در روشنى روز نهم ذيحجه، در پَسِ حج اصغر، بعد از اتمام طواف كعبه، بعد از نماز و سعى صفا و مروه، بعد از تقصير و احرام گشودن و اينك دوباره محرم شده ايم، به آداب حج درآمده ايم با نيت و قصد قربت.
كم كم سواد مكّه را پشت سر مى گذاريم، بيابانى خوابيده در شن هاى باديه حجاز، بيابانى محصور در حصار حصين كوه هاى عرفات. خيابان بندى ها و درختكارى ها و قطعه قطعه كردن هاى زمين عرفات با آنچه در ذهن داشتيم ناسازگارى مى كند. صحراى محشر را تصور مى كرديم كه محشراست. اما اين دستكارى هاى مصنوعى،عرفات راازشمايل تاريخى اش انداخته است.درگوشه شمالى عرصه عرفات،جبل الرحمه به چوب ميانى وعمودخيمه گاه عرفات مى مانَد. كوه خاموش و گويايى است. به ظاهرخاموش است امادرسينه حكايت ها دارد، كعبه را تداعى مى كند. در پَسِ اين ظواهر مصنوع رفاهى، صحراى عرفات در شن باديه حجازخوابيده است.درحلقه اطراف عرصه عرفات ديواره اى ازكوه هاى زنجيره اى وجود دارد. اين چهارديوارى حصين، عرفات را از دنياى خارج جدا مى سازد، يك قلعه تاريخى استوار و محكم، يك باغِ خوشِ انديشه و خِرَد، يك صفّه محصورِ تفكر و معرفت، يك رواق به گودى نشسته هزارتوى تشنه تجسس وتفحص وعرفات سرزمين معرفت اللّه است.ازازل،ميقات شناخت آدم بود.
آدم، حوا را نيزدرعرفات بازيافت.اول بارآدم وحوادرعرفات يكديگر را بازشناختند. از نيستان ازلى وجود كه بريده شده بودند تا صحراى عرفات هجران بود. آنها در عرفات به هم رسيدند و با هم به او رسيدند. پس شناخت در عرفات به نخستين روزهبوطآدم بازمى گرددوخلقت درنخستين روز يعنى در دل روشنايى، و شناخت در روشنايى حاصل مى شود. چراغ منير معرفت، آدم را به شناخت رهنمون مى گردد. عرفان با روز معنا مى گيرد و اين حاجيانِ به حج آمده، وقوفِ در عرفات را درنخستين ساعت هاى روزنهم ذيحجه انجام مى دهند،همراه روشنى خورشيد.درصحراى عرفات،تأمّلى تاشناختى صورت گيرد. آدم و حوا در بهشت يكديگر را گم كردند و در عرفات بازشناختند و اين دور تسلسل تا به امروز ادامه دارد. معرفت در عرفات به اوج مى رسد، به خداوند، به پيامبر، به دين خدا و به خويشتن خويش. هر حاجى در عرفات از خود سؤال مى كند كه چگونه عارف حق شده و خويش را انكار نموده است:
عرفات، خورشيدِ درون آدمى را تابان مى كند، درون را صيقل مى دهد، به جسم گرمى مى بخشد، چشم را بينا مى كند. با چشم باز و نور تابان درون، معرفت حاصل مى شود. چشم باز و بينا با نور خورشيد معرفت، مقدمه شناخت است. صبح نهم ذيحجه، عرصه عرفات به منظر بديع رؤيت حاجيان تبديل مى شود. چشم ها از درون تجلى مى يابد. آدم هم در اينجا به شناخت رسيد، سايه بيد و لب جوى آب روانِ بهشت، شناخت نياورد. در حريم قدس ربوبى اصولاً چشم، ميدان ديد خود را از دست مى دهد، محو جمال حضرت دوست مى گردد. برق خورشيدِ درخشانِ عالم بالا هر چشمى را خيره مى كند و آدم در آن حريم، مدتى به شناخت واقعى رسيد، از بهشت رانده شد، در عرفات حوا را شناخت، در عرفات خود را يافت و در عرفات خدا را شناخت.
و تو اى احرام بسته سپيدپوشِ به گرداب آدمى درافتاده، هان اينك نور معرفت تابيده است، چشم دل باز كن كه آن بينى و آن را خواهى ديد كه اينجا عرفات است: