«تبوك» نام آشنايى است كه در كنار جاده به چشم مى خورَد. تبوك آخرين غزوه نبوى بود و من در پَسِ اين كوه هاى مجاور مدينه، سپاهيان سى هزار نفرى اسلام را مى بينم كه با آن هيمنه سترگ پيش مى روند و رسول اللّه(ص) در قلب سپاه فرمان مى راند و على مرتضى(ع) در مدينه ولايت و خلافت نبوى را عهده دار است. غزوه تبوك در گرماى بى امان تابستان سال نهم هجرت صورت گرفت و هم پس از اين واقعه بود كه تقريباً همه قبايل عرب نماينده اى به خدمت رسول خدا فرستادند و سر تسليم در برابر سِلْم سترگ اسلام فرود آوردند. و اينك از پسِ هزار و چهارصد سال، گرماى طاقت فرساى غزوه تبوك را حس مى كنيم و ايثار و جهاد فى سبيل اللّهِ مهاجر و انصار را ارج مى نهيم و به كوه هاى سرخ رنگى نگاه مى كنيم كه انگار حكايت خونين دلى هزاران ساله را روايت مى كنند و در اين غروب پاييزى مدينه، خورشيد در سمت چپ جاده چون تشت خون آلود از بام فلك فرو مى افتد و همقران آن در حوالى طوس اتفاق افتاد و آن شعر «قرابه خورشيد» را به ارمغان آورد كه:
و در اين دروازه مدينه منوره، آن هم در واپسين دقايق روز، خورشيد مكرر قرابه بر زمين مى زند كه:
و مسجد شجره در برابر ماست و اين تابلو راهنمايى، فرمانِ «قف» مى دهد كه اى كاش «قف و انزل» بود تا بقيت راه را با پاى دل بپيماييم و اين نشانه زاويه دار تابلو راهنمايى، عبور غيرمسلم را جهت مى دهد و نهى مى كند و ما در پرتو كنيتِ نيكوى مسلمانى مان راه را به صراط مستقيم طى مى كنيم ولى خدا مى داند در معنا سزاوار كدامين معبريم.
تيغه هاى خون گرفته خورشيد، آخرين پنجه هاى خود را به بام شهرمى كشد و همزمان، عمرى انتظار به پايان مى رسد و به يك طرفةالعين،نگين انگشترى نبوت در ميانه ديواره هاى مدينه منوره نمودارمى شود و ولوله و شيون بى منتهايى سراسر اين كجاوه عشق را فرا مى گيرد و در مدخل مهبط وحى و نبوت و ولايت و امامت، فريادِ مانده در گلوى تاريخ، سر باز مى كند كه لحظه وصال را ياراى مدارا نيست و عاشق بى قرارِ سودايى، تاب و تحمل از كف بداده است و اشك شوق و بغض گلو فواره مى زند كه:
و يادِ آخرين روزهاى حيات رسول اللّه(ص) و «انّى تارك فيكم الثقلين» و مدينه خاموش، مدينه تابان، مدينه همراه، مدينه ميراثى عترت رسول اللّه و اينك اى قلم خاموش باش و:
مقارن ظهر روز دوشنبه هجدهم ربيع الاول سال سيزدهم بعثت، رسول خدا(ص) از جانب ذوالحليفه به يثرب وارد شدند و انصار و يارانى را كه مدت ها در انتظار بودند از پريشانى و مغمومى فارغ نمودند. در محل نزول اجلال نبى مكرم اسلام مسجدى بنا نمودند كه قبا نام دارد و على بن ابى طالب و فاطمه زهرا و گروهى از خويشان رسول اللّه(ص) در همين محل به پيامبر خدا ملحق شدند و يثرب به مدينةالرسول تغيير نام داد.
رسول اللّه زمينى از طايفه بنى نجار خريدند و مسجدالنبى را بنا نهادند كه در آغاز 1050 مترمربع مساحت داشت، هم خانه خدا بود و هم خانه مساكين و آوارگان و اينان به اصحاب صفّه موسوم گرديدند و هنوز هم مكان استقرار آنان در مسجدالنبى جايگاه اشراف عرب است.
مسجدالنبى در سال هفتم هجرى به دستور رسول اللّه توسعه يافت و مساحتى حدود 2400 مترمربع پيدا كرد و در سال شانزدهم هجرى به دستور عمر بن الخطاب 4800 مترمربع شد و در سال 24 هجرى به دستور عثمان بن عفان به حدود 6000 مترمربع رسيد و بارها در دوران خلفاى عباسى و عثمانى توسعه يافت و هم اينك با شصت و هفت هزار مترمربع زيربنا و شصت و پنج درب و گنجايش دويست و پنجاه هزار نفر نمازگزار از زيباترين اماكن مذهبى جهان است.