دین و علوم تجربی، کدامین وحدت؟!

سیدمحمد سلیمان پناه

نسخه متنی -صفحه : 27/ 11
نمايش فراداده

شايد سؤال مهمتر اين باشد كه چرا معرفت‏شناسي تا اين حد بر اين سؤال بحران‏آفرين اصرار مي‏ورزد؟ به نظر مي‏رسد علوم تجربي و اصولاً دانش، در كل، از نقش انسان‏سازي خود اطمينان حاصل كرده است و مي‏داند كه منشاء اين توانايي در ربطي منطقي نيست. باستان‏شناسي با بي‏اعتنايي به كليشه‏هاي معرفت‏شناسانه موفق شده است همراهي انسان‏سازي با دانش و علم را در پرتو پيوند دانش و قدرت تبيين كند. مسأله پيوند دانش و قدرت امري نيست كه جديدا مطرح شده باشد، همه ما سخن حكيم يگانه ابوالقاسم فردوسي را شنيده‏ايم كه «توانا بود هر كه دانا بود». آنچه جديد است تبيين تفصيلي اين پيوند در علوم مختلف مورد به مورد است.

صاحب‏نظران و انديشمندان تاكنون توجه كافي به نحوه حضور دانش در صحنه انسان‏سازي مبذول نداشته‏اند. اصولاً گويا مخفي بودن اين علاقه علم به انسان‏سازي خواسته يا ناخواسته به نفع اين هدف علم نيز بوده است. دين و عرفان و حتي فلسفه با صداقت، اين هدف خود را صراحتا اعلان نموده‏اند، علم نيز در ابتدا چنين بوده است، اما امروز كه اين هدف پوشيده است اهمّيت مطالعه باستان‏شناسانه بيشتر جلب‏نظر مي‏كند.

هابرماس در يكي‏از آثار معرفت‏شناسانه خود (Knowledge and Human Interests( كه بر اساس تز دكتري خود نگاشته است سه نوع اصلي از تكنيك در جوامع انساني را مشخص مي‏كند: «1. تكنيكهايي كه به شخص امكان توليد، تغيير، و تصرف در اشياء را مي‏دهند؛ 2. تكنيكهايي كه به شخص امكان استفاده از نظام‏هاي نمادي را مي‏دهند؛ 3. تكنيكهايي كه به شخص امكان تعيين رفتار افراد ديگر، تحميل خواسته‏هايي معيّن بر آنها، و محكوم نمودن آنها به مقاصد و غايات خاصي را مي‏دهند. به عبارت ديگر، در جوامع مختلف تكنيكهاي توليد، تكنيكهاي نمادسازي و تكنيكهاي سلطه يافت مي‏شوند» (180:1997 فوكو).

در ابتدا به نظر مي‏رسد آنچه در انسان‏سازي و ايجاد فاعل اخلاقي دخيل است همان تكنيكهاي سلطه مي‏باشد. تكنيكهايي از قبيل وضع و اجراي قانون، تحميل انضباط، مجازات، زندان، كنترل، پاداش، بهره‏ور ساختن از امتيازات، يا محروم‏سازي از آنها، و نظاير آنها كه از بيرون اراده‏اي بر اراده فرد تحميل مي‏كنند، اما همان‏طور كه فوكو مي‏گويد با دقت بيشتر مي‏توان نوعي ديگر از تكنيك در جوامع انساني يافت كه وي آن را «تكنيكهاي خودسازي» مي‏نامد (همان منبع ص181). در مطالعه ايجاد فاعل اخلاقي بايد هم «تكنيكهاي سلطه» و هم «تكنيكهاي خودسازي» را در نظر گرفت. به عقيده فوكو شناخت فاعل اخلاقي در تمدن غربي بدون در نظر گرفتن اين امر كه «چگونه از يك طرف، تكنيكهاي سلطه در تكنيكهايي كه فرد براي فعّاليت خود به كار مي‏گيرد نفوذ مي‏كنند و از سوي ديگر، چگونه تكنيكهاي خودسازي در ساختارهاي سلطه و تحاكم جاسازي مي‏شوند» امكان‏پذير نيست (همان منبع، ص181). فوكو نقطه تلاقي اين دو تكنيك را «حاكميت» مي‏نامد (همان منبع ص181).

به منظور شناخت مسأله حاكميت بر انسان، شناخت مكانيسم‏هاي عملكرد قدرت ضروري است. عدم توجه به اين امر يكي از نقاط ضعف نظريه‏هايي است كه در سرمشق ادراكي ارائه شده‏اند، حتي ماركسيسم كه سخن از سلطه طبقاتي مي‏راند مكانيسم‏هاي عملكرد قدرت را هرگز تحليل نكرده است (116:1977 فوكو). تحليل‏هاي رايج از مسأله قدرت و نقش آن در حاكميت از دو نقص اساسي رنج مي‏برند. يكي استفاده و سوءاستفاده از مفهوم «ايدئولوژي» با مشكلات معرفت‏شناسي خاص خود كه پرداختن به آنها از حوصله اين بحث خارج است و ديگري برداشت سلبي از قدرت به عنوان امري سركوب‏گر كه مانع تحقق اراده ديگري مي‏شود. اين برداشت از قدرت در غرب منشاء تلقي قدرت به عنوان امري حقوقي و سلبي شده است، اين است كه حكومت خود را نوعي داور و بازدارنده با هويتي حقوقي معرفي مي‏كند. اما قدرت فقط سلبي و حقوقي نيست بلكه تكنيكي و ثبوتي نيز مي‏باشد (همان منبع ص121). قدرت فقط محروم نمي‏سازد بلكه بهره‏ور هم مي‏نمايد و تنها نمي‏توان آن را از حيث مشروع و يا نامشروع بودن بررسي نمود بلكه تكنيكي است كه در حوزه‏هاي استراتژيك مختلفي فعّاليت مي‏نمايد. اصولاً تمايز قدرت مشروع از قدرت نامشروع از يكديگر ارزش تبييني چنداني ندارد. هم‏چنين حكومت به معناي ساختارها و نهادهاي رسمي و غيررسمي سياسي، را جلوه‏گاه و محل ظهور اصلي قدرت دانستن نيز خطا است هرچند اهمّيت آن در ارتباط با مسأله قدرت بسيار زياد است. قدرت به عنوان يك تكنيك، در لابلاي تعاملات و فعاليتهاي روزمرّه جزئي در كار مي‏باشد. همچنين برداشت ماركسيستي از قدرت به عنوان امري روبنايي مورد قبول فوكو نيست. فوكو معتقد است: «اولاً نفوذ قدرت عميق‏تر از سطح روبناهاست»، ثانيا قدرت مستقل از هر بنياني است رابطه است نه شي (همان منبع ص155ـ154)، قدرت بايد همواره «در ارتباط با حوزه‏اي از تعاملات و رابطه‏اي انفكاك‏ناپذير با صور گوناگون دانش ملاحظه و فهميده شود» (همان منبع، ص59).