بیشترلیست موضوعات ديـن و عـلـوم تـجـربـي: كـدامـين وحـدت؟! 2. مبحث تابع قواعدي است. معرفتشناسي يا باستانشناسي؟ خودسازي يا تحكّمپذيري انسان در جستجوي حاكميت بر سرنوشت خود نسبشناسي علم تحصّلي انسان و اسلام وداع با پوزيتيويسم منابع فارسي و عربي توضیحاتافزودن یادداشت جدید
بازگرديم به اين كه چرا در غرب ايجاد فاعل اخلاقي همواره همراه با صوري از معرفت به ويژه علوم تجربي بوده است. انسانسازي اصولاً به وسيله تكنيكهاي سلطه و تكنيكهاي خودسازي صورت ميگيرد كه نقطه تلاقيشان را حاكميت ناميديم. مراد از حاكميت در اينجا لزوما اصطلاح رايج دستگاهها و نهادهاي سياسي نيست بلكه همان طور كه گذشت نظامي خاص از دو تكنيك مذكور ميباشد. حاكميت چه در بعد سلطهگري و چه در بعد خودسازي مستلزم اعمال قدرت ميباشد. حال با توجه به توضيحاتي كه راجع به قدرت داده شد بايد بدانيم كه قدرت و مبحثهاي علمي از يكديگر انفكاكناپذيرند. به تعبير فوكو: «معرفت براي اين كه نقش معرفتي خود را ايفاء كند ناچار از اعمال قدرت ميباشد. در مبحثهاي معرفتي ديگر در ارتباط با مبحثهاي احتمالي، هر بياني (statement) كه حق لحاظ شود نوعي قدرت را اعمال كرده همزمان امكاني را فراهم ميآورد. از طرف ديگر تمام صور اعمال قدرت، حتي اگر مسأله كشتن (وحشيانه) كسي باشد حداقل متضمن دانشي كاربردي ميباشد» (67ـ66:1997 فوكو).آن رابطهاي را كه معرفتشناسي با هزار حيله سعي در انكارش داشت، باستانشناسي به سادگي ميپذيرد. چگونه امكان دارد هر بياني كه «حق» پنداشته شود، اعمال قدرت نمايد؟ فوكو در بسياري از آثارش سعي كرده است رابطه بين «حق» (Truth) و «قدرت» را از ديدگاهي باستانشناسانه تبيين نمايد. به طور خلاصه او نشان ميدهد كه در غرب تكنيكهايي براي اعتراف به حق و كشف حق اختراع شدند. در سايه اين تكنيكها كه با اعمال قدرت همراه بودند و هستند؛ فرد نهتنها حق را كشف ميكند بلكه بدان اعتراف نيز مينمايد. از طرفي ديگر اعتراف به حق خود نوعي اعمال قدرت از سوي حق يا دانش بر فرد ميباشد. پذيرش حقانيت علميِ امري به وسيله تكنيكهاي خودسازي، فرد را به عملِ بر خود ميگمارد. نمونههايي از اين امر را در سنتهاي يوناني استاد و شاگرد، مريد و مراد، سنتهاي اعتراف و توبه در مسيحيت، تفتيش عقايد، و روشهاي روانكاوانه امروزي ميتوان مشاهده كرد. البته نبايد تصور شود اين نمونهها استمرار يكديگرند و يا از ماهيتي مشابه برخوردارند، تنها وجه مشترك آنها شايد همين رابطه «حق» و «قدرت» باشد. ادعاي باستانشناسي آن است كه هر رويداد بياني و هر مبحثي كه «حق» دانسته شود اعمال قدرت مينمايد و هر قدرتي همراه با دانشي است و از طريق تحقيقات باستانشناسانه در جامعه صحت اين ادعا را آشكار ميسازد. براي كساني كه با معرفتشناسي انس بيشتري دارند، شايد در ابتداء پذيرش اين ادّعا دشوار باشد؛ لذا ذيلاً توضيحاتي از صاحبنظران زبانگرايي كه بحثهايشان رنگ و بويي از معرفتشناسي دارد نقل ميشود.يورگن هابرماس ازجمله زبانگراياني است كه جنبههايي از سرمشق ادراكي و معرفتشناسي را حفظ كرده است. وي كه قائل به «خرد تفاهمي» است، معتقد است در هر عملكلامي (speech act) كهمتكلمو مخاطب بر آناجماع داشتهباشند، سهنوع ادّعاي متفاوت وجود دارد. وياين ادّعاهاي سهگانهرا«ادّعاهاياعتبار» (calims to validity) مينامد. آنها عبارتند از: 1. ادّعاي حقّانيّت (calims to truth)؛ 2. ادعاي صلاح (calims to rightness)؛ 3. ادعاي اخلاص (calims to truthfulness). اگرچه اين سه ادعا از نظر تحليلي از يكديگر متمايزند، در خود عمل كلامي با يكديگر يافت ميشوند. به بيان هابرماس (137ـ136:1990) وقتي تمايل به تفاهم باشد؛ با هر نطق قابل فهم، متكلّم مدعي است كه نطق مورد نظر حق است (به عبارت ديگر پيشفرضهاي وجودي در محتواي قضيّهاي صادق ميباشند)، عمل كلامي در متن هنجاري خاصي صلاح ميباشد (به عبارت ديگر مورد رضايت متن هنجارياي است كه خود مشروعيت دارد)، و نيّات مشخص متكلّم اراده همان چيزي را دارند كه بر زبان رانده شده است.به عبارت ديگر ادّعاهاي مذكور سه مرجع متفاوت دارند: