هرچند انتخاب اسلام به عنوان مصداق خارجي دين مشكل تعريف را تا حدي ممكن است آسانتر سازد، اما مشكل ديگري باقي ميماند و آن اين است كه كدامين اسلام؟ با توجه به بحثهايي كه مدّتي است در جامعه ايران گرمي خاصي يافتهاند ممكن است گفته شود: قرائتهاي مختلفي از اسلام وجود دارد، بنابراين، شايد بهتر باشد به جاي آن كه به طور مبهم گفته شود اسلام، جوهر دين تعريف شود و بر اساس آن تعريف رابطه دين و علوم تجربي به بحث گذاشته شود. مسأله قرائتهاي مختلف و يا به بياني سادهتر تفسيرها و برداشتهاي مختلف ديني گرچه امري است پراهمّيت، اما در اين ارتباط راه حل سادهاي ندارد؛ زيرا اولاً، تعريف جوهر دين، خود بر اساس نظريههايي كه تفسيري بودن فهم را ترويج ميكنند نوعي برداشت است. ثانيا، وقتي امري چنان فراگير و عميق شد كه گريزي از آن نبود بهتر است ديگر به آن، به صورت محدوديتي براي فهم نگاه نشود بلكه به عنوان وضعيتي هستيشناختانه تلقي شود. به عبارت ديگر، چنين امري بهتر است جزء ثابتهاي فهم در نظر گرفته شود، هر چند نوع آن در هر فردي ممكن است فرق كند. از ديدگاهي وسيعتر هر كس به نوعي غوطهور در پيشينهاي است و از اين جهت مزيّت يا نقصاني اساسي نسبت به ديگري ندارد. درنتيجه، ميتوان گفت اگر هر كسي با قرائتي و بردداشتي از اسلام سروكار دارد، نويسنده اين مقاله هم بر اساس برداشت خود از اسلام بحث خود را ارائه ميدهد. ثالثا، همانطور كه در بحثهاي آتي اين مقاله روشن خواهد شد اصولاً روش پيشنهادي اين مقاله بياعتنايي به كليه سؤالات و اشكالات معرفتشناختي از اين قبيل ميباشد.
علاوه بر اين، انتخاب اسلام به عنوان مصداق تام و بارز خارجي دين به دلايل درونديني نيز قابل توجيه است. به كمك آياتي نظير:
أِنالدّين عنداللّه الأسلام ...(19:3 آل عمران)
و من يبتغ غير الأسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين.
(85:3 آل عمران)
... ورضيت لكم الأسلام دينا ...(3:5 مائده)
شواهد قرآني فراوان ديگري ميتوان بر اين معنا ارائه نمود، امّا همين مقدار بايد براي مقصود ما بسنده باشد.
حال، در خصوص اين كه علوم تجربي كدامند و چگونه از غير خود تمايز بيروني مييابند و بر اساس چه ملاكي از درون، از يكديگر جدا ميشوند نيز بحثهاي فراواني صورت گرفته است. در اين ارتباط نيز اين مقاله عهدهدار ارائه نظري مستقل نميباشد (از اين پس هرجا سخن از علم ميرود مقصود علوم تجربي ميباشد مگر آنكه توضيح داده شود). به نظر نگارنده مهمتر از جمعبندي نظرات رايج در خصوص تعريف علم، معرفي و توضيح دو نوع برداشت كلي مختلف از علم است. برداشت نخست از علم برداشتي معرفتي از علم است از آن جهت كه امري ذهني است. هابرماس (194ـ192:(a)1992) اين رويكرد را «سرمشق ادراكي» (paradigm of consciousness)مينامد. در سرمشق ادراكي رابطه مدرك با جهان خارج و پديدههاي خارجي از آن جهت كه مدرَك ذهني ميباشند بررسي ميشود. تأكيد اين سرمشق بر معرفتشناسي (epistemology) و روششناسي (methodology) است. در مقابل اين سرمشق برداشت ديگري نيز بعد از جنگ جهاني دوّم در اروپا رواج يافت كه به سرمشق زباني (paradigm of language) مشهور گرديد (هابرماس، همان منبع؛ فوكو، 202:1993). سرمشق زباني كه به صور گوناگوني توسط نظريهپردازان مختلف قاعدهمند شده است به تفهيم و تفاهم به عنوان امري زباني و به نقش زبان در شكلگيري فهم به طور كل علاقه نشان ميدهد. از اين ديدگاه، رشته علمي نيز در حقيقت اموري زباني هستند.2
سرگرمي عمده، سرمشق ادراكي معرفتشناسانه و سؤال اساسي آن چگونگي دستيابي به معرفت مطابق با واقع است و به همين جهت روششناسي را با اهمّيتترين بحث محسوب ميكند. در اين سرمشق «شعور انسان منشاء علم و عمل است و اين دو، دو روي يك نظام فكري ميباشند» (فوكو 301:1998). علاوه بر اين، سرمشق ادراكي «درصدد است وراي آنچه بيان ميشود به قصد و نيّت ناطق، به فعّاليت آگاهانه او، به اين كه چه معنايي را اراده كرده است و حتي به الگوي ناخودآگاهانهاي كه خارج از اراده او در گفتار و يا لايههاي پنهاني آن رخ مينمايد دست يابد» (همان منبع ص307).
طرفداران سرسخت علوم تحصّلي از سرمشق ادراكي تبعيت ميكنند و اهمّيت ويژهاي براي معرفتشناسي و روششناسي قائل هستند. عدّهاي مانند آگوست كنت (7ـ6:1988) علم را با روش مشاهده و تجربه معرفي ميكنند و برآنند كه با روش تجربي تأييد و ابطال گزارههاي علمي امكانپذير است. از طرفي ديگر فردي مانند كارل پوپر نيز كه طرفدار جدّي علوم است روش علمي يا استقرايي را كه از مشاهده و آزمايش شروع ميشود براي تمايز علم از غيرعلم كافي نميداند. وي ابطالپذيري را شرط لازم تمايز نظريههاي علمي از نظريههاي غيرعلمي ميداند. به نظر وي اين ابطالپذيري نوعي مخاطرهپذيري است كه هر نظريه علمي بايد با پيشبيني كردن بدان تن دردهد (كارل پوپر 96 و 92:1981).