دين اسلام نيز به سرنوشت انسان علاقهمند است و درصدد ساختن فاعل اخلاقي موردنظر خود ميباشد. امّا سؤال اين است كه در رقابت با اديان ديگر و علوم تجربي در اين ارتباط چه وجه مميّزهاي در اسلام ميتوان يافت كه براي انسان علاقهمند به سرنوشت خود اميدبخشتر از وعده رهايي علوم باشد. همانگونه كه ملاحظه شد علوم نيز چنين داعيهاي دارند و اصولاً به چنين منظوري ايجاد شدهاند. چرا انسان بايد اسلام را انتخاب كند و نه علم را؟ سؤال اين است. ديديم كه علوم تحصّلي خود را به عنوان تنها انتخاب مطرح ميكنند و هيچ جايي براي همزيستي با معارف ديگر نميبينند، البته مقصود همزيستي سياسي است، نه اينكه آنها در حوزه توليد و سلطه بر طبيعت باشند و معارف ديگر در حوزه اخلاق و سياست.
برداشت اين مقاله از اسلام، به عنوان ديني است كه توان حاكم ساختن انسان بر سرنوشت خود را دارد. ديني كه صغارت هميشگي بر انسان تحميل نميكند، صغارت هميشگي از سوي سرپرستي تحميل ميشود كه توان رشد دادن و توانمند نمودن انسان تحت سرپرستي خود را ندارد و تنها با تكيه بر روشهاي تحاكمي جهتدهي ميكند. به عبارت ديگر تكنيك سلطه، نقش اساسي در انسانسازي وي را دارد. در ابتداي اين مقاله پذيرفتم كه اين سؤالي مشروع است، اگر كسي بپرسد «شما از كدام اسلام سخن ميگوييد»، اما اجازه خواستم در اينجا از برداشت خود از اسلام سخن بگويم. مانند تمام بحثهاي ديگر داور نهايي مخاطبين هستند، همان انسانهايي كه درصدد مشاركت و يا حاكميت بر سرنوشت خود ميباشند.
به نظر من ميرسد، بتوان نشان داد كه قرآن مجيد روشهاي تحاكمي در اداره جامعه و انسانسازي را تأييد نميكند؛ بلكه بالعكس، روشهاي توانمندسازي را برگزيده است. اجازه بدهيد با آيهاي كه صدر اين مقاله را با آن مزيّن ساختم، اين بحث را تفصيل بيشتري دهم. آيه كريمه 256 سوره مباركه بقره ميفرمايد:
لا اكراه فيالدين قد تبيّن الرّشد من الغيّ فمن يكفر بالطّاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقي لا انفصام لها واللّه سميع عليم.(256:2 بقره).
نگاهي اجمالي به تفسير مختلف اين آيه كريمه توسط مفسران، نشان ميدهد كه برداشتهاي گوناگون و حتّي بعضا متضادي از اين آيه شده است. مقصود از نبودن اكراه در دين چيست؟ اكراه را اغلب به معناي اجبار و قسر گرفتهاند مگر آنكه بعضي گفتهاند اجبار و قسر در امور طبيعي و حوزه افعال و اعمال است و اكراه مربوط به امور نفساني است. در هر صورت نوعي عدم رضايت و عدم اختيار در آن ملحوظ است. اين كريمه ظهور در آن دارد كه در دين اجبار و سلب اختيار نيست، اكثرا مفسران در اين ظهور از اين جهت تشكيك نكردهاند؛ مگر آنكه، در مورد معناي اينكه آيا احكام شرعي مراد است، اصول اعتقادي مقصود ميباشد و يا هردو، بحثهايي وجود دارد. نكته ديگري كه جلبنظر ميكند اين است كه در ميان متقدمين كمتر كسي توجه را به شكل منطقي اين قضيه جلب نموده است، اما مرحوم علامه طباطبايي(ره) اين سؤال را مطرح فرموده است كه «اكراهي در دين نيست» خبري است يا انشايي.4 ايشان با هر دو احتمال به يك نتيجه ميرسند و آن اينكه تحميل در امر دين جايز نيست. مشخص نيست ايشان تا چه حد اين دو احتمال را به عنوان پاسخگويي نسبت به تشكيكات معرفتشناسانه معاصرين مطرح فرمودهاند، اما براي رشته مباحثي كه در اين مقاله مطرح شدهاند اين كار ايشان بسيار با اهمّيت است.