هيچ پيغمبري براي آدمكشي نيامده است و هيچ پيغمبر و امامي افتتاح به جنگ نكرده است و در هيچ كتابي سراغ نداريد كه پيغمبري و وصيّ پيغمبري در غزوهاي افتتاح به جنگ كرده باشد. آنها كه، سر جنگ با مردم ندارند، آنها كه براي احياي نفوس بشر آمدهاند، آنها فرمودهاند: مَنْ قتل نفسا بغير نفسٍ أو فساد فيالارض فَكَأنّما قتل الناسَ جميعا (32:5 مائده). اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ فرمود: انبيا براي روشن كردن چراغ عقول مردم آمدند. اين دنيازدههاي بيعقلند كه دارند با منطق انبيا ميجنگند. هرچند، سوداي خامي است كه در سر ميپزند، و هرگز به آرزويشان نميرسند. كتباللّه لاغلبن انا و رُسُلي إنّاللّه قويّ عزيز (21:58 مجادله).(137:1375 حسنزاده آملي)
آري، به درستي كه اميرمؤمنان درست گفته است: انبيا براي روشن كردن چراغ عقول مردم آمدند. و قرآن مجيد نيز به ما ميآموزد كه روشن كردن چراغ عقول مردم با اجبار و اكراه انجامپذير نيست. چرا؟ آيا بدين خاطر كه معرفت تحميلشدني نيست يا اينكه انسان تحميلپذير نيست؟ خير! هر دو امكانپذير است؛ ليكن، انساني كه با زور تسليم شده باشد، فاعل اخلاقي ايدهآل اسلام نيست و معرفتي كه تحميل شده باشد شايسته نام عقل نيست. عقلي كه شايسته چنين تعريفي است:
العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان. (پيامبر اكرم(ص))
در فرهنگ قرآن و اسلام انسان با اختيار و انتخاب در پرتوي وحي است كه ميتواند فاعل اخلاقي تلقي شود و از روشنايي عقل بهرهمند گردد.
در جستجوي محور اشتراكي براي علم و دين، به هدف انسانسازي، به عنوان نقطه اشتراك اين دو رسيديم. هدفي كه در پوششي معرفتي از ناحيه علم تعقيب ميشود، اما شناخت ماهيت علم روشن ساخت كه علم نوعي مبحث است و با قدرت پيوندي ذاتي دارد. علم كه در ابتدا در برابر تكنيكهاي سلطه بيشتر به عنوان تكنيك خودسازي و با وعده رهاسازي انسان و حاكم ساختن انسان بر سرنوشت خود به ميدان آمده بود خاصيت انتقادي ـ روشنگري خود را به تدريج از دست داد و به سرمشقي معرفتي براي بياعتبار ساختن دين و فلسفه تمسك جست و تماميتخواه گرديد و فعالانه به دين و فلسفه حمله كرد و جايي براي آنان در سرمشق ادراكي تحصّلي باقي نگذاشت. اما اين حملهها و ضدحملهها، سياسي بودند و سياسي هستند و به منظور جذب و جلب انسان صورت ميگيرند.
انسان در اين نزاع منفعل محض نيست. گاه با علم عليه دين و فلسفه ائتلاف ميكند و گاه با يكي از آن دو يا هر دو عليه علم ائتلاف ميكند. امروز كليه جوامع شاهد كشمكشهاي سياسياي هستند كه در پوشش مبحثهاي مختلف صورت ميگيرد. پيشنهاد اين مقاله آن است كه به جاي تلاش ناموفق براي ائتلاف با علم، دينداران بايد با انسان ائتلاف كنند، همان استراتژي قرآن مجيد كه رشد را از غي به وضوح جدا ميسازد و انسان را دعوت به انتخاب ميكند و درصدد تسلط بر وي برنميآيد. بدين ترتيب انسان سرخورده از پوزيتيويسم به جايگزيني رهاييبخش براي علم دست خواهد يافت، جانشيني در حوزه انسانسازي و احيانا در حوزه طبيعت. به عبارت ديگر به جاي وحدت با علمي كه به هيچ وجه زمينه وحدت با غير خود را ندارد، پتانسيلهاي رهاييبخشي، توانمندي و عزتبخشي به انسان در دين مطرح و معرفي شوند تا انسانها خود، بين رشد (دين) و غي (غير دين) انتخاب كنند. استراتژي سياسي انبيا و شاگردان برجسته آنها هميشه مشوّق چنين امري بوده است:
(مثنوي ملاي رومي، دفتر ششم)
البته آزادي به عنوان امري خارجي هميشه در شرايط مختلف معنا و مفهوم مييابد و تحقق آن در هر وضعيتي استراتژي خاصي را ميطلبد. در اين مقاله هرگاه از حاكميت انسان بر سرنوشت خود و رهايي از تكنيكهاي سلطه و مبحثهاي قدرتگر سخن رفته است، بايد آنها را در ارتباط با شرايط خارجي خاصي در نظر گرفت، نه مفهوم كلي و انتزاعي آنها را، چرا كه آزادي در جامعهاي خاص و در شرايطي ويژه ممكن است براي زنان به معنايي باشد و براي مردان به معنايي ديگر و گاه نيز ممكن است اشتراك داشته باشد. همچنين است مسأله آزادي براي اقشار محروم و اقشار مرفه؛ براي جوانان و سالمندان. چه اينكه محروميتها، مشكلات، امكانات و استعدادهاي متفاوت اجتماعي براي هر يك ممكن است وجود داشته باشد و هزاران فرق و تفاوت ديگر، ضمن آنكه نقاط اشتراكي هم ممكن است يافت شود. ازاينرو، ممكن است علم و دين و مبحثهايي كه توسط هر يك پرورانده ميشوند، براي هر گروهي جذّابيّتهاي متفاوتي داشته باشد. روح اصلي اين مقاله اصرار بر صلاحيت تام قرآن مجيد و دين اسلام براي پاسخگويي به نيازهاي متفاوت فوق در حوزه انسانسازي بود، هرچند اين سخن به آن معنا نيست كه كليه مبحثهاي ديني موجود بدين سوي تمايل دارند و يا چنين امكاني را در خود ميپرورانند بلكه فقط امكان بالقوه چنين امري مطرح گرديد.