مردمان بسيار اما مردمي کم ديده ام
اي بسا نا اهل را در اهل عالم ديده ام
تا به شادي مينشيني غم رسد از گرد راه
بر لب خندان هر گل اشک شبنم ديده ام
کلبه ي درويش و خواب امن او حاويد باد
کاندر ان اسباب دولت را فراهم ديده ام
حق نمايانست در آينه ي اشک يتيم
من صفاي کعبه را در آب زمزم ديده ام
گر چه طرحي در دل از آدم کشيدم تا مسيح
صورت دلخواه را در نقش خاتم ديده ام