لحظه ها و صحنه (مجموعه شعر)

مهدی سهیلی

نسخه متنی -صفحه : 112/ 57
نمايش فراداده

مرگ سوار

خنديد چون شکوفه و بر شاخسار مرد

گل بود و اي عجب که به فصل بهار مرد

در هاي و هوي عمر سر خود به سنگ زد

غرنده رود بود و چنا ن آبشار مرد

پا در رکاب کرد و به صحراي مرگ تاخت

نا گه خبر رسيد دريغا سوار مرد

روشن ستاره بود و شب افروز خانه يي

دردا که آن ستاره ي شب هاي تار مرد

چشمش به راه بود که مادر ز ره رسد

اما دريغ و درد که در انتظار مرد

تابيد چون ستاره و درکام ابر رفت

خنديد چون شکوفه و بر شاخسار مرد