لحظه ها و صحنه (مجموعه شعر)

مهدی سهیلی

نسخه متنی -صفحه : 112/ 7
نمايش فراداده

لحظه هاي ناب

عمر ما چون تندبادي رفت و گويي خواب بود

وان بناي آرزوها خانه يي بر آب بود

وه چه شب ها دولت بيدار بر در حلقه زد

ليکن از نا هوشياري بخت ما در خواب بود

ز دل گوري شنيدم پند قارون را که گفت

در کف دنيا پرستان سيم و زر سيماب بود

روشني ها در پريشاني بود دل بد مکن

هر کجا ويرانه يي ديدم پر از مهتاب بود

گفت با من مردم چشمم که قحط مردميست

جست و جو کردم بسي اين کيميا ناياب بود

موج بنيان کن شو و درياي طوفانخيز باش

مرگ بر آن کس که عمري رفت و خود مرداب بود

دولت شب ها و توفيق دعا از دست رفت

لحظه ي معراج ما آن لحظه ي ناب بود