غزل ها

محمدحسن رهی معیری

جلد 4 -صفحه : 26/ 23
نمايش فراداده

آتش جاويد


  • ستاره شعله اي از جان دردمند من است به چشم اهل نظر صبح روشنم ز آنروي چگونه راز دلم همچو ني نهان ماند ؟ در آتش از دل آزاده ام ولي غم نيست رهي به مشت غباري چه التفات كنم ؟ كه آفتاب جهانتاب در كمند من است

  • سپهر آيتي از همت بلند من است كه تازه رويي عالم ز نوشخند من است كه داغ عشق تو پيدا ز بند بند من است پسند خاطر آزادگان پسند من است كه آفتاب جهانتاب در كمند من است كه آفتاب جهانتاب در كمند من است