زبان اشك
چون صبح نودميده صفا گستر است اشك
گوهر اگر ز قطره باران شود پديد
با اشك هم اثر نتوان خواند ناله را
بارد ازو لطافت و تابد ازو فروغ
خاطر فريب و گرم و دلاويز و تابناك
از داغ آتشين لب ساغر نواز تو
با دردمند عشق تو همخانه است آه
لب بسته اي ز گفتن راز نهان رهي
غافل كه از زبان تو گوياتر است اشك
روشنتر از ستاره روشنگر است اشك
با آفتاب و ماه ز يك گوهر است اشك
غم پرور است ناله و جان پرور است اشك
چون گوي سينه بت سيمين بر است اشك
همرنگ چهره تو پري پيكر است اشك
در جان ماست آتش و در ساغر است اشك
با آشناي چشم تو هم بستر است اشك
غافل كه از زبان تو گوياتر است اشك
غافل كه از زبان تو گوياتر است اشك