پير هرات
بخت نافرجام اگر با عاشقان ياري كند
بر گذرگاهش فرو افتادم از بي طاقتي
چاره ساز اهل دل باشد مي انديشد سوز
دام صياد از چمد دلخواه تر باشد مرا
عشق روز افزون من از بي وفايي هاي اوست
گوهر گنجينه عشقيم از روشندلي
از ديار خواجه شيراز ميآيد رهي
مي رسد با ديده گوهرفشان همچون سحاب
تا بر اين خاك عبيرآگين گوهرباري كند
يار عاشق سوز ما ترك دلازاري كند
اشك لرزان كي تواند خيوشتن داري كند ؟
كو قدح ؟ تا فارغم از رنج هوشياري كند
من نه آن مرغم كه فرياد از گرفتاري كند
مي گريزم گر به من روزي وفاداري كند
بين خويبان كيست تا ما را خريداري كند ؟
تا ثناي خواجه عبدالله انصاري كند
تا بر اين خاك عبيرآگين گوهرباري كند
تا بر اين خاك عبيرآگين گوهرباري كند