حصار عافيت
نسيم وصل به افسردگان چه خواهد كرد ؟
به من كه سوختم از داغ مهرباني خويش
سراي خانه بدوشي حصار عافيت است
ز فيض ابر چه حاصل گياه سوخته را ؟،
مكن تلاش كه نتوان گرفت دامن عمر
به باغ خلد نياسود جان علوي ما
صفاي باده روشن ز جوش سينه اوست
به من كه از دو جهان فارغم به دولت عشق
رهي ملامت اهل جهان چه خواهد كرد ؟
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد كرد ؟
فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد كرد ؟
صبا به طاير بي آشيان چه خواهد كرد ؟
شراب با من افسرده جان چه خواهد كرد ؟
غبار باديه با كاروان چه خواهد كرد ؟
به حيرتم كه در اين خاكدان چه خواهد كرد ؟
تو چاره ساز خودي آسمان چه خواهد كرد ؟
رهي ملامت اهل جهان چه خواهد كرد ؟
رهي ملامت اهل جهان چه خواهد كرد ؟