جلوه نخستين
رخم چو لاله زخوناب ديده رنگين است
نشان قافله سالار
عاشقان اين است
مبين به چشم
حقارت به خون ديده ما
كه آبروي صراحي به
اشك خونين است
ز آشنايي ما عمر ها
گذشت و هوز
به ديده منت آن
جلوه نخستين است
نداد بوسه و اين
با كه مي توان گفتن ؟
كه تلخكامي ما ز آن
دهان شيرين است
به روشنان چه بري شكوه از
سياهي بخت
كه اختر فلكي
نيز چون تو مسكين است
به غير خون جگر نيست
بي نصيبان را
زمانه را چه
گنه چوننصيب ما اين است
رهي ز لاله و گل
نشكفد بهار مرا
بهار من گل روي
امير و گلچين است