به سوي ما گذار مردم دنيا نمي افتدز بس چون غنچه از پاس حيا سر در گريبانمبه پاي گلبني جان داده ام اما نمي دانمروي هر ذره خاكم به دنبال پريرويينصيب ساغر مي شد لب جانانه بوسيدنرهي دامان اين دولت به دست ما نمي افتد
كسي غير از غم ديرين به ياد نمي افتدنگاه من به چشم آن سهي بالا نمي افتدكه مي افتد به خاكم سايه گل يا نمي افتدغبار من به صحراي طلب از پا نمي افتدرهي دامان اين دولت به دست ما نمي افتدرهي دامان اين دولت به دست ما نمي افتد