شام بازپسین

نادر نادرپور

نسخه متنی -صفحه : 50/ 15
نمايش فراداده

خطي در انتهاي افق

اي چهره ي تو کودکي من

آيا به ياد داري ؟

در قاب کهنه اي که به ديوار خانه بود

نيزار ساحلي

با آن پرنده هايش چون نقطه ، روي ني

خطي در انتهاي افق بود

من در شب بلند خيالم

با زورقي که در دل آن قاب

از سينه ي بر آمده ي آب مي گذشت

پاروزنان به ساحل ، نزديک مي شدم

آنگه ، تو مي رسيدي در هاله ي طلوع

آغوش مي گشودي ، آسانتر از درخت

من در تو مي غنودم ، چون موج بر زمين

اکنون که مي نشيني ، در قاب چشم تو

نيزار کودکي

با آن ستاره هايش چون نقطه هاي شب

خطي در انتهاي زمان است

وين زورق نشسته به گل ، ديگر

چيزي به جز درنگ نمي داند

دست کسش بر آب نمي راند

وقتي که مي روي

در قاب کوچکي که به ديوار خانه است

ژس تو ، خنده بر لب مي ماند

وين کودکي که ديگر ، کودک نيست

اندوهگين به ياد تو مي خواند

اي چهره ي تو کودکي من

گهواره ي عزيز تنت را

با لاي لاي ساعت بيدار سينه ات

در خلوت تمامي شب ها به من سپار

آه اي ز روزهاي سفر کرده يادگار