شام بازپسین

نادر نادرپور

نسخه متنی -صفحه : 50/ 31
نمايش فراداده

دعايي در طلوع

اي سرخ پوست ! در شب قطبي چگونه اي ؟

آيا سکوت اين شب ظلماني

چشم تو را به خواب گران برده ست ؟

يا سردي سياه فراموشي

سوداي روزهاي سپيد گذشته را

در ذهن هوشيار تو افسرده ست ؟

آيا دگر به ياد نداري

آن ظهرهاي روشن مرداد ماه را

وقتي که از دهان درخشان سرخ تو

برق بنفش قهقهه اي مي تافت

بر روکش طلايي دندانت ؟

وقتي که آسمان و زمين مي سوخت

از آتش تنفس پنهانت ؟

اي سرخپوست ! در شب قطبي ، کدام دست

خون تو را به صخره ي يخ پاشيد ؟

اي خفته در حصار شب دشمن

هرگز به روز حشر نيازت نيست

بيدار شو به بانگ دعاي من

با آن کلاه پوستي پردار

بار دگر ، قيام کن اي خورشيد