تصوير ديگر - شام بازپسین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شام بازپسین - نسخه متنی

نادر نادرپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














تصوير ديگر

گرچه نرگس نيستم تا در زلال برکه ي ساکن

يا در آب چشمه ي جاري

ژس خود را بينم و مبهوت بنشينم

ليک خود را بيش ازو بازيچه ي آيينه مي بينم

صبح امروز اين حقيقت را مسلم يافتم ، آري

خيره در تصوير خود بودم

فکر من مي گفت کاين آيينه ، نقاشي است بد
فرجام

در هنر يکتا ولي ناکام

مهر گمنامي به نامش خورده از بي مهري ايام

انتقامش را ز ما خواهد گرفت آرام

با قلم موي زمان ، تصوير ما را آنچنان
تغيير خواهد داد

کز جواني هر چه در ياد است ، ويران گردد از بنياد

با چنين انديشه ، چيني بر جبين خويش افزودم

آه ، شايد در ضمير صاف آيينه

نرگسي بودم که نقش خويش را بر آب مي بيند

يا کهنسالي که تمثال عزيز نوجواني را

واژگون در قاب مي بيند

ناگهان در برکه ي شفاف آيينه

چشمه اي آشوبگر جوشيد

ژس من صد پاره شد ، هر پاره را موجي فرو پوشيد

چشم من ، گويي که اين هنگامه را در خواب مي بيند

لحظه اي ديگر

پاره هاي ژس من ظاهر شد از اطراف آيينه

جمع شد ، تصوير ديگر شد

چشم ، گويي چشم پيشين بود

گونه ، گويي گونه ي ديرين

ليک در ترکيب ، با تصوير اول نابرابر شد

هر چه در بيگانگي کوشيد

با من از او آشناتر شد

من در آن تصوير ، سيمايي نجيب و نازنين ديدم

آه ، سيمايي که موهوم است اما جز حقيقت نيست

در دل چشمش ، هزاران چشم شوخ شرمگين ديدم

آه، چشماني که در ابعاد تنگ هيچ صورت نيست

من در آن تصوير ، مهر و کينه را با هم قرين ديدم

گرچه اين اضداد را هرگز به صورت ، هيچ وحدت نيست

من در آن آيينه ي روشن

صبحگاهان اين چنين ديدم

ليکن اکنون ، شامگاهان است

برکه ي آيينه ، همچون صبح رخشان است

هيچ آشوبي در اعماقش نمي رويد

من اگر گامي گذارم پيش

ژس رخسارم در آفاق زلالش باز خواهد تافت

ليک با من ، آن ضمير خفته ي بيدار مي گويد

گرچه نرگس نيستي ، اما غريقي در وجود خويش

چشمه اي بايد که در آيينه يا در سينه ات جوشد

چشمه اي بايد که موجش ژس رويت را فرو
پوشد

تا به جاي خويش آن سيماي پاک پرتو افشان را
تواني يافت








/ 50