خورشيد واژگون
شب ، چون زني که پنجره ها را يکان يکانمي بندد و چراغ اتاقش را
خاموش مي کند يک يک ستاره ها را خاموش کردو خفت
سرخي در آسمان سپيد سحرگهان
گل هاي ارغوان را بر آبشار شير
تصوير کرد بادي ، کتاب سبز درختان را
تفسير کرد آنگاه ، در حرير چمن ، آتشي شکفت
آتش نبود بر آب سبز دريا ، قايق بود
خورشيد واژگون حقايق بود
يا انفجار عقده ي تاريکي
در آفتاب سرخ شقايق بود