مکث ژس
ترديد نيست : آينه بيدار استآيينه اي که ساعت شماطه ي مرا
با ضربه هاي زنگش تحقير مي کند
با هر تکان عقربه ، خطي در آينه
رقص دقيقه ها را تصوير مي کند
طيفي ز نقش هاي پياپيبين دو قطب نيمرخ و رخ گشاده است
ژس مرا در آينه تکثير مي کند
من در نگاه روشن آيينه خود را چنانکه هستم مي بينم
پوشيده و برهنه و خام و گداخته
پوشيده چون اميد سحر در شب جهان
عريانتر از تولد خورشيد
خام آنچنان که خالق در خلقت درخت
کامل بسان صنعت هر چه ساخته
آيينه اين دو گانگي ناگريز را
با حيرت نگاهش تفسير مي کند
انديشه مي کنم که چه خواهد شد
گر ناگهان در آينه اين تصوير
ثابت تر از فسيل شود در دل زمين
آه اين خيال شوم ، مرا پير مي کند