شبي در کارگاه تنديسگر - شام بازپسین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شام بازپسین - نسخه متنی

نادر نادرپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














شبي در کارگاه تنديسگر

انديشه و تيشه ام مهيا بود

چون لوح و قلم ، کنار يکديگر

وان سنگ سپيد ، روبروي من

تا پيکري از دلش برآرد سر

آن لحظه ي پاک آفريدن بود

آن لحظه ي تالي خدا بودن

با هستي کائنات پيوستن

از عالم خاکيان جدا بودن

چون تيشه ي من به فرق سنگ آمد

از دست کسي دو ضربه بر در خورد

بليس نباشد اين که مي آيد ؟

اين گفتم و خنده بر لبم پژمرد

انديشه کنان به سوي در رفتم

گفتم : تو که اي ، فرشته اي يا شيطان ؟

من خالق آدمي دگر هستم

سرخم کن و مزد طاعتت بستان

در چون دهنم گشوده ماند از بهت

او آمده بود و شمع در دستش

دل گفت : فرشته است و شيطان نيست

در از پي او دويد و ، او بستش

بر توده ي سنگ تکيه زد خندان

گفتا چه درين جماد مي جويي ؟

گفتم : آدم به خنده
گفت : اينک

حواست برابرت ، چه مي گويي ؟

فرياد زدم که : پس ، بهشت اينجاست

ناليدکه : از بهشت بيزارم

برگير مرا و بر زمين افکن

تا دل به گناه عشق
بسپارم

آنگاه ، تن از حرير ، عريان کرد

گفتا که : مرا بيافرين از تو

آن حرمت زاهدانه را بشکن

وين خواهش عاشقانه را بشنو

شمعي که به کف گرفته بود افسرد

من تيشه ز دست خود رها کردم

آنگاه تن برهنه ي او را

با خون و خيالم آشنا کردم

از کالبدش ، گلي فراهم شد

آغشته به مهر ، چون دل
آدم

از حد جمال محض ، لختي بيش

وز حد کمال عشق ، چيزي کم

چون پيکر تازه اش پديد آمد

ديدم که به هر چه هست مي ارزد

چون دست به گوي سينه اش
بردم

ديدم که ز فرط لطف مي لرزد

سر در بر او به سجده خم کردم

هنگام نماز صبحگاهي بود

او شمع به شام تيره ام آورد

بخشايش روشن الهي بود








/ 50