خرمن
با خويش مي ستيزم کاي سالخورده مردپس کي ز خواب خردي بيدار مي شوي ؟آيا نديده اي که زمين ، زير پاي تو
سرسختي کهن را از دست داده است ؟آيا نديده اي که دهان دريچه ات
از بيم ، در برابر ظلمت گشاده است ؟آيا نديده اي که درختان و آب ها
در هر شکاف ساقه و در هر شيار موج
از چين گونه هاي تو تقليد کرده اند ؟زاغان شام ، سهم تو را ز فروغ روزدزديده اند و پشت به خورشيد کرده اند ؟پس کي ز خواب خردي بيدار مي شوي ؟آن کس که در من است
آن کودکي که کارش پيوسته خفتن است
مي گويد : اي رفيق ما باد کاشتيم ما را به خود گذار که توفان درو کنيم