نيزه اي در هوا
از آسمان آبي چتري نساختمتا در شب زمين از ازدحام باران ، بيرون کشد مرا
روحم هميشه چون تن کودک برهنه است
سهمي که از تولد بردم ، برهنگي است
وين مرده ريگ عشق مجنون صفت به خلوت هامون کشد مرا
از بيم نيستي سخن آغاز مي کنم
کاهم که در برابر آتش نشسته ام
خاکم که گردباد به گردون کشد مرا
اي رهروي که سر به گريبان کشيده اي
اي رهرو غريب فرياد من برنده تر از نيزه در هواست
هشدار تا ز پرده ي گوش تو نگذرد
بگذار تا بيفتد و در خون کشد مرا