در نور چراغ
اين باد اين پنجه ي جادواين دست شيطاني که از آفاق هول انگيز مي آيدبا آن سرانگشتان نرم ناپايدارشاوراق زرين درختان را تواند کند
اوراق زريني که روزي بر درختان زمردگون
آيات سبز آشنايي بود در چشم سعدي دفتري از معرفت هاي خدايي بود
اما چه کس با من تواند گفت کاين دست بي بازو دستي که در نور چراغ از گوشه هاي ميز مي آيد
دستي که با رگ هاي آماسيده ي بيدار بيمارشبا آن سر انگشتان زرد از دود سيگارشاوراق تقويم مرا بر مي کند ، از کيست
اين دست بي بازو که حس رأفتي در پنجه هايش
نيست اوراق تقويم مرا چون کور با انگشت مي خواند
آنگاه ، برگ خوانده را چون باد از تقويم مي راند
اي دير يا اي زود روزي که اين سرپنجه ي بيداد اوراق تقويم مرا پايان تواند داد
آيا کدامين روز خواهد بود ؟آيا کدامين روز خواهد بود ؟