شام بازپسین

نادر نادرپور

نسخه متنی -صفحه : 50/ 41
نمايش فراداده

خطبه ي نوروزي

شگفتا ! نخستين شب فروردين

بزاد از پسين روز اسفندماه

حريق شفق ، قفس سال را

ز نو ، زاد در خرمن شامگاه

ازين شب که بوي زمستان در اوست

نيايد بهاران نو ، باورم

الا اي درختان تاريک شب

من از روح باران پريشانترم

شما لرزه هاي تن خويش را

فرو مي تکانيد در هم هنوز

من اما ، ز سوز زمستان دل

نيفشرده ام ديده بر هم هنوز

الا اي درختان تاريک شب

شما در نخستين دم کائنات

زمين را به زير قدم داشتيد

زميني چو پايان شرطنج ، مات

شما چون سپاهي به هنگام فتح

به هر گام ، بيرق برافراشتيد

ولي چون به گوش آمد آواي ايست

همه ، پاي خود در زمين کاشتيد

چو در پيش تقدير زانو زديد

شما را جهان دست ياري گرفت

شما چاره را در سکون يافتيد

مرا دل ، ره بيقراري گرفت

شما را سکون گر دل آسوده کرد

مرا بي قراري ، مرادي نداد

زمين چون مرا مست خورشيد ديد

به نامردي ام بند برپا نهاد

هم اکنون شما در پسين روز سال

من اندر نخستين شب فروردين

درختيم ، اما ، يکي بي بهار

يکي ، گل برآورده از آستين

بگوييد تا صبح ارديبهشت

برآيد ز آفاق تاريک من

مگر برکشد غنچه ي آفتاب

سر از شاخساران باريک من