شام بازپسین

نادر نادرپور

نسخه متنی -صفحه : 50/ 43
نمايش فراداده

شهر رمضان

شهر از فراز بام هويداست

پاييز ، برگ هاي درختان را

با دست هاي لرزان اوراق کرده است

چشمش هنوز در پي هر برگ مي دود

باران ، نوار پهن خيابان را

چون کفش عابرانش ، براق کرده است

وز هر دو سوي ، حاشيه ي اين نوار را

دندان برگ هاي خزان خورده مي جود

انواع سوسک هاي فلزين ، بر اين نوار

همواره از دو سوي روانند

اين رهروان زنده ي بي جان

با چشم هاي گرد درخشان

با شاخ هاي نازک نوراني

بي اعتنا به آدميانند

من ، از فراز چتر درختان

همراه اين نوار نگاهم را

تا دور مي فرستم

آنجا که خانه هاي پراکنده

مانند جعبه هاي پر کبريت

در پنجه ي حريق خزانند

آنجا که نورهاي پس پرده

سيگارهاي شامگهانند

آنجا که روشنايي چشمک زن چراغ

سر فصل رفتن است و سر آغاز آگهي

آنجا که عمر آدمي و قامت درخت

در پيشگاه منزلت آسمانخراش

رو مي نهند از سر خجلت به کوتهي

آنگه ، من از فراز درختان دور دست

بار دگر به سوي خود آرم نگاه را

در آستان ، نظاره کنم شامگاه را

بينم که زير بارش ابر سياه مست

شهر از صدا پر است ولي از سخن ، تهي

بانگ اذان به گنبد افلاک مي خورد

اما ، کلام حق

در انزواي خانه ي من ، خاک مي خورد