فلسفه اخلاق از دیدگاه مکاتب قدیم و جدید

سید محمدرضا علوی سرشکی‏، محمد سلیمانی

نسخه متنی -صفحه : 100/ 6
نمايش فراداده

مفاهيم تصوّرى‏

فلسفه اخلاق

در فلسفه اخلاق دو بحث مجزى و مستقل از هم هستند:

 1 - بحث فلسفه اخلاق بمعنى اخص كلمه يعنى اينكه چرا «عدالت، احسان» خوب است و «خودخواهى بيجا و حسادت و بخل» بد است (چرا انسان بايد راستگو، عادل و نيكوكار باشد).

2 - دوم بحث اينكه انسان دنبال انجام چه كارهائى هست (و چه چيزهائى را مى‏خواهد و از چه چيزهائى گريزان است).

فلسفه اخلاق بمعنى اعم: (كه درباره رفتار انسان بطور عموم و مطلق بحث مى‏كنيم) - بعضى از دانشمندان دنبال بحث دوم بودند كه شايد بتوان آنرا به هدف زندگى تعبير كرد همچون ذى مقراطيس، اپيكور، هيلوتيوس، كه بنظر مى‏رسد هر حيوان ذى شعورى ابتداً بطور غريزى دنبال حفظ بقاى خود و بعد رفع درد و رنج از خود و نهايتاً بتواند جلب راحتى و خوشى براى خود است (و خوشى هر چه بيشتر، جالب توجه‏تر) است البته ذى مقراطيس و اپيكور مى‏گويند انسان دنبال خوشى است و ظاهراً مقصود آنها از خوشى، اعم از دفع درد و رنج و جلب لذت است (و گرنه اگر بگوئيم انسان دنبال تنها لذت است نه رفع رنج از خود، شايد معقول نباشد و يك فيلسوف، معقول نيست چنين اشتباهى بكند).

- اما شوپنهاور بعكس مى‏گويد انسان دنبال كم كردن درد و رنج خود است هدف انسان‏ها كم كردن بدبختى‏هاى خودشان است.اين عبارت شوپنهاور هم شايد شكايتى از احوال زمان خودش باشد كه مثلاً مى‏خواست بگويد آنقدر گرفتارى و درد و رنج در زمان ما زياد شده است كه تمام وقت همه مردم، صرف رفع مشكلاتشان مى‏شود و فرصت آنرا ندارند كه دنبال خوشى بروند و اگر اين مقصود شوپنهاور نباشد بعيد است كه مقصودش اين باشد كه انسان از لذت و خوشى گريزان است و يا اينكه علاقه‏اى به لذت و خوشى ندارد.