فلسفه اخلاق از دیدگاه مکاتب قدیم و جدید

سید محمدرضا علوی سرشکی‏، محمد سلیمانی

نسخه متنی -صفحه : 100/ 7
نمايش فراداده

فلسفه اخلاق بمعنى اخص:

گفتيم فلسفه اخلاق بمعنى اخص كلمه كه درباره خصوص رفتار اخلاقى بحث مى‏كند اين است كه چرا فضائل اخلاقى مثلاً «عدالت و نيكوكارى»، خوب و «رذائل اخلاقى بمعنى ظلم و فساد»، بد است و در اين بحث ذى مقراطيس و اپيكور و هلوتيوس و بنتاميان و نفع گرايان حتى شهودگرايانى كه مى‏گويند هر فردى هميشه فقط دنبال خوشى خودش مى‏رود هيچ، سخنى ندارند كه بگويند زيرا چه بسا در مواردى، عدالت، خوشى مرا محدود يا كم هم مى‏كند و لذا به آنها اشكال شده كه از «هست» نمى‏توان «بايد» را نتيجه گرفت و نيز اينكه محور بحث فلسفه اخلاق، الزام است شناخت الزامات اخلاقى اينكه بايد عدالت داشت و نبايد ظلم كرد و از اينكه «عملى داراى لذت بيشتر است» نمى‏توان استنتاج كرد كه «بايد آن را انجام داد» مثلاً من هيچ الزامى ندارم كه بالاترين لذت شخصى را براى خود يا ديگرى جلب كنم چنانچه پريكاردو آنرا گفته: وراولز هم مى‏گويد محور بحث اخلاق انصاف است نه جلب لذت بيشتر «كه مور و امثال مور، از نفع گرايان چنين گفته‏اند».

لكن در بررسى گفتار فوق مى‏توان گفت كه ميان «فلسفه اخلاق بمعنى اعم» و «فلسفه اخلاق بمعنى اخص كلمه» (يعنى خوبى فضائل و بدى رذائل) اشتباه شده است و گفتار بهره جويان در اينكه انسان به دنبال خوشى است فى الجمله گفتارى بجا است البته در بحث فلسفه اخلاق بمعنى اعم كلمه كه بيان هدف رفتار انسانها است‏ و اثبات اينكه خوشى ذاتاً خوب است اما نه در بحث فلسفه اخلاق بمعنى اخص كلمه كه بيان چرائى خوبى فضائل (يعنى خوبى عدالت و احسان) و چرائى بدى ظلم و فساد باشد.

زيرا در فلسفه اخلاق بمعنى اعم درست است كه خوشى ذاتاً خوب است اما هر خوبى ذاتى عبارت از خوبى اخلاقى نيست و حتى هر خوبى اخلاقى هم مستلزم بايدها و نبايدهاى اخلاقى نمى‏شود.