كندى براى اثبات وجود خداوند، به نظمى كه در تمام موجودات طبيعى مشاهده مى شود، اشاره مى كند. نظم ذاتى عالم و سلسله مراتب اجزاى آن و تأثير آن ها بر يكديگر و نيز وضع كامل هر موجودى، نشان دهنده ى خير و كمال اعلى در آن هاست و تمام آنچه ذكر شد، دلالت بر وجود كاملى مى كند كه همه چيز را بر اساس حكمت محض انتظام مى بخشد.(40)
برهانى كه اشعرى در كتاب «اللمع» بر وجود خداوند طرح مى كند، بر پايه ى مشاهده ى طرح و تدبير در مراحل و ساختار وجود انسان استوار است.
اين بيان اشعرى را هم چنان كه شهرستانى تلخيص نموده است، مى توان به صورت زير بيان كرد:
انسان هنگامى كه در ماده ى اوليه ى خلقت خويش و هم چنين در چگونگى طى مراحل تكوين و تكميل خلقت خود مى انديشد، و به طور يقين در مى يابد كه خود قادر نبوده است كه آفرينش خويش را سامان دهد و از وادى نقص به سرمنزل كمال برساند. به طور ضرورى درمى يابد كه صانع قادر، عالم و با اراده اى وجود دارد، زيرا صدور اين افعال مستحكم و استوار از طبيعت قابل تصور نمى باشد، چون آثار اختيار در فطرت و استحكام و اتقان در خلقت، بارز و آشكار مى باشد.(41)
اشعرى براى اثبات صفات خداوند نيز از استحكام و اتقان افعال الاهى و نظام مندى حاكم بر آفرينش عالم استفاده مى كند.(42)