نتيجه ى اين سير تاريخى را مى توان در چند بند ذيل خلاصه كرد:1ـ برهان نظم علاوه بر فراز و نشيب هايى كه در طول تاريخ مباحث دينى در غرب، به خود ديده است، همواره در نزد عده ى قابل توجهى از انديشمندان موحد، به عنوان يكى از برهان هاى قابل اتكا براى هدايت به مبداء هستى مطرح بوده است.2ـ سيل اشكالاتى كه در اعصار مختلف متوجه اين برهان شده است، اگرچه تا حدودى و براى برهه اى از زمان موجب تضعيف و سست شدن مبانى آن گرديده است; ولى هميشه تلاش هاى مضاعفى را از سوى طرفداران آن در جهت احياى اين برهان و پيراستن آن از ضعف ها و كاستى ها به دنبال داشته است كه در مجموع سبب تنقيح بهتر مبانى و اركان آن شده است.3ـ اين برهان حداقل در ناحيه ى صغرا، ارتباط وثيقى با دست آوردهاى رشته هاى مختلف علمى دارد بدين معنى كه پيشرفت هاى روزافزون علوم در جهت كشف قانون مندى شگفت انگيز و پيچيده ى حاكم بر طبيعت همواره موجب قوام و استحكام آن مى شود. بنابراين نمونه اى بارز از هم آهنگى و دادوستد بين علم و دين تلقى مى گردد و گواه صادقى براى طرفداران اين همكارى و پيوند بوده است.4ـ به خاطر عدم تبيين صحيح مفاهيمى از قبيل نظم، غايت مندى و... در ناحيه ى صغرا و وجود نارسايى در نحوه ى استنتاج دخالت يك موجود ذى شعور و مدبر و در نتيجه وجود غايت مندى در عالم در ناحيه كبرا، اين برهان دائماً آسيب پذير بوده است كه بايد حتى المقدور اين نقص ها برطرف گردد.5ـ اصرار فراوان انديشمندان موحد بر حفظ و دفاع از اين برهان در مقابل نقدهاى متعددى كه بر آن وارد شده است، حاكى از ريشه ى عميقى است كه اين برهان در عمق باطن و وجدان بشرى دارد و روزنه هايى از حقيقت چنان در آن نمايانند كه قابل انكار و چشم پوشى نمى باشد، بنابراين تلاش در جهت احيا و بازسازى آن سعى مشكور خواهد بود.