3ـ نظم طبيعى و تكوينى - طبیعت و حکمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

طبیعت و حکمت - نسخه متنی

احمد دیلمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3ـ نظم طبيعى و تكوينى

اين قسم از نظم معلول ارتباط و ترتيب طبيعى و تكوينى حاكم بر اجزاى يك پديده ى طبيعى است، نه ناشى از چينش قراردادى و يا صناعى اجزا و يا اعضاى آن; مانند نظم حاكم بر سازمان اجزا و اعضاى بدن انسان.(69) بر اساس اصالت وجود، از آن جا كه چون هرگونه پيوند تكوينى بين اشيا فقط با وجود صورت مى پذيرد و بدون آن ميسر نمى باشد و نيز ارتباط وجودى كه منشاء نظم تكوينى است، فقط بر مدار علت و معلول ممكن است و ربط بين علت و معلول نيز از سه حال خارج نيست; بنابراين نظم تكوينى به سه قسم تقسيم مى گردد:

الف: نظم ناشى از ارتباط علت فاعلى با معلول: در اين جا نظم در قالب لزوم وجود سنخيت خاص هر فعل با فاعل خود تجلى مى يابد و الا هر اثرى از هر موثرى متوقع خواهد بود و هر مؤثرى توان تأثير هر اثرى را خواهد داشت و اين امر به معنى تصادف و انكار قانون عليت است.

ب: نظم ناشى از ارتباط علت غايى با معلول:

در اين قسم، نظم به صورت لزوم ارتباط تكاملى مخصوص هر موجود غير واجب با هدف معينى ظاهر مى گردد و الا هر پديده اى به هر جهتى گرايش خواهد داشت و پايان و معاد هر موجودى، هر چيز ديگرى خواهد بود و اين ناهم آهنگى غايى نيز همانند ناهم آهنگى فاعلى موجب هرج و مرج خواهد شد.

ج: نظم ناشى از ارتباط داخلى اجزاى يك شىء:

اين نوع از نظم، مخصوص چيزى است كه داراى ماده و صورت، جنس و فصل و يا عناصر و ذرات متعدد باشد و چيزى كه بسيط خارجى است، نظم داخلى به لحاظ خارج براى او متصور نمى باشد. گرچه نظم داخلى به لحاظ ذهن در اثر تركيب از جنس و فصل و غيره براى آن معقول است و اگر چيزى بسيط ذهنى نيز باشد، به لحاظ ذهن هم، نظم داخلى براى آن معقول نمى باشد.

شايان ذكر است كه نظم داخلى گرچه به لحاظ علل ماهوى (ماده و صورت، جنس و فصل) مى باشد، نه به لحاظ علل وجود; ولى بر مبناى اصالت وجود و اعتباريت ماهيت، هر گونه حكمى كه براى ماهيت ثابت گردد، نه تنها در ظرف وجود است; بلكه با دقت برتر به وسيله ى وجود مى باشد. بنابراين قسم اخير نيز حقيقتاً از اقسام ارتباط تكوينى و وجودى است.(70)

اكنون پرسش اين است كه در برهان نظم كداميك از اين اقسام مورد استدلال قرار مى گيرد؟ آيا ركن استدلال نظم به معنى لغوى آن است و همه ى اقسام فوق و اقسام ديگرى كه ممكن است پيدا شود، قابل استدلال هستند؟ و يا اين كه فقط قسم خاصى از آن ها مى تواند عهده دار تأمين رسالت برهان نظم گردد؟ و بالاخره آيا همين مقدار معرفى و شناسايى نظم مورد نظر در اين برهان وافى و كافى به مقصود مى باشد؟ و يا اين كه علاوه بر مشخصه ها و خصايصى كه اجمالا بيان گرديد، بيان بعضى ويژگى ها و شرايط ديگر در اين جهت لازم و ضرورى است؟ و ناگزير بايد به توصيف دقيق آن ها پرداخت؟ پاسخ گويى به پرسش هاى فوق و بعضى ابهامات احتمالى ديگر را در بحث بعدى با عنوان «ترسيم نظم مطلوب در برهان نظم» پى خواهيم گرفت.

/ 90