ارسطو با اين كه ماده را ازلى مى داند، ولى چون آن را در حال «شُدن» و «حركت» مى بيند، معتقد است كه اين حركت به ناچار بايد به يك محرك غيرمتحرك منتهى شود كه مبدأ حركت است. اين موجود، جسمانى و مركب نيست، لامكان است، جنس ندارد، فاقد عواطف و احساسات است، لايتغير، كامل و ازلى است و اگرچه آفريننده نيست، ولى محرك عالم است و جهان را چنان مى گرداند كه معشوقى عاشق را.ارسطو بعد از اين كه چرايى جنبش و حركت موجود در عالم را استكمال مى داند و در ميان علل گوناگونى كه حادثه اى را به وجود مى آورند، علت غايى را از همه مهم تر و قطعى تر مى داند. مى گويد: «خدا علت غايى طبيعت است، هم راننده و هم مقصد اشيا است، صورت عالم و مبدأ حيات و مجموع قواى حياتى آن است، غايت و هدف دائمى و قائم بالذات جهان و نفس نيرودهنده ى كل اشيا است.»(10) بنابراين در ديدگاه ارسطو همه ى اجزاى عالم در قالب و شكل خاصى به دنبال رسيدن به غايت خاص خود هستند و اين هدف دارى و غايت انگارى به واسطه ى صورى كه اشيا در جريان پيشرفت و تكامل خود مايل به اكتساب آنند نمودار مى شود; به عبارت ديگر صورت متناسب و درخور براى هر ماده غايت و مقصد آن محسوب مى شود، ولى چون هدف اشياى عالم نيل به صورت محض است; بنابراين وجود يك موجود بالفعل كه غايت هر تغير و حركتى است; يعنى «محرك نامتحرك» ضرورى است.(11) در نتيجه نظام مندى عالم در جهت وصول به غايتى مشخص، در انديشه ى ارسطو به وضوح قابل ملاحظه است.