ابو يوسف يعقوب بن اسحاق كندى، معروف به فيلسوف عرب (در حدود 185 ـ 252 هـ .ق)
كندى براى اثبات وجود خداوند، به نظمى كه در تمام موجودات طبيعى مشاهده مى شود، اشاره مى كند. نظم ذاتى عالم و سلسله مراتب اجزاى آن و تأثير آن ها بر يكديگر و نيز وضع كامل هر موجودى، نشان دهنده ى خير و كمال اعلى در آن هاست و تمام آنچه ذكر شد، دلالت بر وجود كاملى مى كند كه همه چيز را بر اساس حكمت محض انتظام مى بخشد.(40)
ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى (260 ـ 324 هـ .ق)
برهانى كه اشعرى در كتاب «اللمع» بر وجود خداوند طرح مى كند، بر پايه ى مشاهده ى طرح و تدبير در مراحل و ساختار وجود انسان استوار است.اين بيان اشعرى را هم چنان كه شهرستانى تلخيص نموده است، مى توان به صورت زير بيان كرد:انسان هنگامى كه در ماده ى اوليه ى خلقت خويش و هم چنين در چگونگى طى مراحل تكوين و تكميل خلقت خود مى انديشد، و به طور يقين در مى يابد كه خود قادر نبوده است كه آفرينش خويش را سامان دهد و از وادى نقص به سرمنزل كمال برساند. به طور ضرورى درمى يابد كه صانع قادر، عالم و با اراده اى وجود دارد، زيرا صدور اين افعال مستحكم و استوار از طبيعت قابل تصور نمى باشد، چون آثار اختيار در فطرت و استحكام و اتقان در خلقت، بارز و آشكار مى باشد.(41)اشعرى براى اثبات صفات خداوند نيز از استحكام و اتقان افعال الاهى و نظام مندى حاكم بر آفرينش عالم استفاده مى كند.(42)