ارزيابى روش استقرايى
همان طورى كه قبلا گفته شد، ما در اين نوشتار در صدد بررسى دقيق و فنى مسئله ى استقراء و راه حل هاى پيشنهادى آن نيستيم و از ذكر و بررسى اشكالاتى كه در يك بحث تفصيلى در اين رابطه مطرح مى شود، خوددارى مى كنيم و تنها به بيان و بررسى و پاسخ به اشكالاتى در رابطه با كاركرد روش استقرايى كه بر حساب احتمالات به طور كلى و بدون توجه به راه حل خاصى مطرح مى شود اكتفا مى نماييم و با يك نتيجه گيرى كلى و داورى اجمالى به مباحث اين بخش پايان مى دهيم.اشكال اول
اين ايراد كه با توجه به اشكالات هيوم بر روش استقرايى طرح مى شود، اين است كه در اين برهان شرط تحقق استقراء وجود ندارد; (اشكال صغروى) زيرا يكى از شرايط اصلى صحت استقراء، وحدت موضوع آن است; يعنى استقراء بايد بر روى موضوع واحدى صورت گيرد و سپس با استفاده از حساب احتمالات، حكم آن بر تمام مصاديق همان موضوع تعميم داده شود.بين پديده هاى طبيعى و مصنوعات بشرى تمايز و اختلاف اساسى و ماهوى وجود دارد و در نتيجه نظم موجود در اين دو نيز تمايز آشكارى دارند و نمى توان آن دو را مصاديق مفهوم و موضوع واحدى تلقى كرد و حكم يكى را به ديگرى تعميم داد.(164)پاسخ
با توجه به مباحثى كه در فصل اول در رابطه با بررسى مفهوم نظم و بيان ويژگى هاى آن گفته شد، نتيجه گرفته مى شود كه خصوصيت طبيعى يا بشرى بودن دخالتى در تحقق يا عدم تحقق مصداق نظم ندارد; بنابراين اطلاق مفهوم نظم بر پديده هاى طبيعى با اطلاق آن بر مصنوعات بشرى يكسان بوده و هر دو مصداق نظم اند و از اين جهت خدشه اى در اركان استقراء وجود ندارد.
اشكال دوم
اين اشكال بر اساس تئورى تكامل تدريجى داروين مطرح مى شود; مبنى بر اين كه اگرچه بر اساس تئورى خلقت دفعى عالم، احتمال پيدايش انسان از ماده ى بى جان بسيار اندك و غير قابل اعتماد و اعتنا مى باشد; ولى بر اساس تئورى تكامل تدريجى انواع و اين كه گونه هاى مختلف هر كدام در نتيجه ى تكامل گونه هاى ساده تر قبلى به وجود آمده اند و تناسب خاصى ميان اين گونه ها و شرايط و زمينه هاى موجود در گونه هاى قبلى وجود دارد، ظهور و پيدايش انسان بدون فرض دخالت موجودى با شعور و تدبير بسيار محتمل تر مى شود و در نتيجه احتمال پيدايش تصادفى جهان طبيعت، بيش تر مى شود و احتمال دخالت ناظم باشعور و مدبر ضعيف مى گردد; به بيان ديگر اگر خلقت گياه و حيوان دفعى بود، استدلال از راه نظام متقن موجودات صحيح است; زيرا اين مسئله كه موجودى بدون يك نظارت مدبرانه آناً و دفعتاً موجود گردد، عقلا قابل قبول نيست; در حالى كه به يك سلسله تشكيلات مجهز است كه نشان مى دهد اين تشكل و نظم و ارگانيزم به خاطر هدف هاى پيش بينى شده و در نظر گرفته شده به وجود آمده است. ولى اگر خلقت موجودات، تدريجى و در طول زمان، يعنى امتداد صدها ميليون سال صورت گرفته باشد، به اين ترتيب كه كم كم با توالى سده ها و تراكم نسل ها وضع ساختمان موجودات به شكل حاضر در آمده باشد، مانعى نيست كه اين تشكيلات دقيق به هيچ وجه پيش بينى نشده باشد، يعنى قوه ى مدبرى بر آن نظارت نداشته، بلكه تنها تصادفات و انطباق قهرى با محيط منشأ اين نظامات و تشكيلات بوده باشد.(165)اين چهره از تعارض ظاهرى تئورى تكامل تدريجى داروين با دين كه منافى با اصول وجود صانع مدبر و باشعور پنداشته شده است، مؤيد و بلكه مبنايى بر اين اشكال هيوم است كه صحبت از امكان تشبيه طبيعت حيوانى با جمادات و گياهان مى كند و تحولات و آثار در آن ها به نظر او خودجوش ، درونى و ذاتى و بدون دخالت عنصر باشعور خارجى مى باشد(166) و در نتيجه امكان و احتمال خودجوش بودن نظم طبيعى را مطرح مى كند و بنابراين احتمال رقيبى براى فرضيه ى صانع حكيم وجود دارد.به بيان ديگر «بر اساس دليل استقرايى شما فرضيه ى صانع حكيم را بر ماده ى كور و كر مقدم داشتيد; به اين بيان كه گفتيد چون تعداد مخلوقات فراوان است، ناچاريم بر اساس حساب احتمالات فرضيه هاى مختلفى فرض كنيم و چون تعداد فرضيه ها بى شمار مى شود عقيده به اين كه ماده ذاتاً خالق و آفريننده است را كنار مى گذاريم و به سراغ آفريننده اى مى رويم كه يك فرضيه بيش تر در او راه ندارد در حالى كه در همين فرضيه گرفتار احتمالات فراوانى مى شويم كه سبب عقب زدن ماده گرديد، چون همان خالق بايد برايش علوم مختلف و قدرت هاى مختلف فرض كنيم; زيرا بايد براى هر موجود و پديده اى، علم و قدرت خداوند را مؤثر بدانيم، در نتيجه علم ها و قدرت هايى كه به پديده ها تعلق يافته به صورت بى نهايت زياد خواهد بود و همان كثرتى كه در جهت ماده بود در اين جا هم مى آيد.»(167)پاسخ
پيدايش تدريجى و تغييرات تصادفى ساختمان اندام هاى گياهان و حيوانات به هيچوجه براى توجيه تشكيلات و نظامات دقيق اندام هاى آن ها كافى نيست. تغييرات تصادفى آن گاه مى تواند كافى شمرده شود كه فرض كنيم در اثر يك تصادف و يك فعاليت بى هدف و يا يك فعاليت براى هدف ديگر، غير از خاصيتى كه اكنون پيدا شده است، تغييرى در اندام جاندار پيدا شود.اصل تكامل، پيدايش بيش از پيش دخالت قوه اى مدبر و هادى و راهنما را در وجود موجودات زنده نشان مى دهد و ارائه دهنده ى اصل غائيت است. داروين شخصاً درباره ى اصل انطباق با محيط آن چنان اظهار نظر كرد كه به او گفته شد: تو درباره ى اين اصل مانند اصل ماوراء الطبيعى سخن مى گويى. حقيقت هم همين است كه نيروى تطبيق با محيط در جاندارها كه نيرويى بسيار مرموز و حيرت انگيز است، نيرويى است ماوراء الطبيعى; يعنى در تسخير يك نوع هدايت و شعور به هدف است و به هيچوجه نيرويى كور و بى هدف نيست. دلالت اصل تكامل بر وجود متصرفى غيبى در كار جهان از هيچ اصلى كم تر نيست. علت اين كه شخص داروين و هم چنين بسيارى از زيست شناسان بعد از او موحد و الاهى هستند، همين است كه اصول و نواميس طبيعى، از قبيل: اصل كوشش براى بقا، اصل وراثت، اصل انتخاب اصلح، اصل انطباق با محيط (اگر صرفاً به يك عكس العمل عادى كوركورانه ى طبيعى در مقابل محيط تفسير شود) را به هيچوجه براى توجيه خلقت موجودات زنده; اعم از گياه و حيوان كافى ندانسته اند.(168)به عبارت ديگر و در پاسخ به بيان و چهره ى دوم اشكال بايد گفت كه: «فرضيه ها و احتمالات در جهت ماده هر كدام مستقل هستند; ولى در جهت خداوند مشروط و پيوسته اند، به اين بيان كه در جهت خالقيت ماده براى هر پديده اى يك فرضيه ى مستقل فرض مى كنيم ولى در جهت صانع حكيم چنين نيست; همان علم و قدرتى كه به يك پديده تعلق گرفته به پديده هاى ديگر تعلق مى گيرد. در حقيقت علم و قدرت عين ذات اويند و خارج از وجود او نمى باشند. براى اين كه ارزش اين دو احتمال روشن شود، به دنبال قاعده ى ضرب احتمالات كه در حساب احتمالات مقرر شده است، مى رويم. عدد عوامل ضرب در احتمال خالقيت ماده زياد مى شود، ولى در جنبه ى صانع حكيم ناچيز است و بر اساس قاعده هرچه دامنه ى عوامل ضرب گسترده تر و وسيع تر باشد احتمالات در آن طرف ضعيف تر مى شود و در نتيجه جانب صانع حكيم را بر ماده ى بى شعور و ادراك مقدم مى داريم.»(169)اشكال سوم
شما چگونه صانع حكيم را بر اساس دليل استقرايى اثبات مى كنيد و براى آن مثالى مانند رسيدن نامه از طرف برادر مى دانيد; (يعنى وقتى نامه اى را از پُست دريافت مى داريد، بر اساس روش استقرايى مى دانيد كه نامه از جانب برادرتان است) در حالى كه اين احتمال را كه نامه از طرف برادر شماست، بر اين اساس تقويت مى كنيد كه فرض مى نماييد اگر از طرف برادرتان نباشد موجب كثرت احتمال مى شود، در نتيجه احتمال رسيدن نامه از طرف برادر را تقويت مى نماييد، حال اگر در اين جهت احتمال قوى دهيد كه برادر شما مرده است، ديگر احتمال اين كه نامه از برادر شما باشد ضعيف خواهد شد، پس چگونه مسئله ى صانع را بر اساس آن مثال، اثبات مى كنيد؟پاسخ
ما هر پديده اى را به صورت مستقلى تحليل مى كنيم و برايش دو فرضيه قائل مى شويم:1ـ فرضيه ى صانع حكيم.
چنان كه قبلا نيز بيان شد، اشكالات ديگرى نيز مطرح شده است كه پاسخ آن در ضمن جواب به اشكالات قبل معلوم گرديد.(171) بعضى اشكالات ديگر از وضوح كافى برخودار نيست; مثلا گفته شده است كه حساب احتمالات كاشفيتى نسبت به واقع ندارد و صرفاً وظيفه ى انسان را در مقام عمل تعيين مى كند (مانند اصول عمليه در اصول);(172) اگر مراد از اشكال همين معنى باشد، بايد گفت كه حساب احتمالات در روش استقرايى براى تتميم و تعميم نتيجه ى استقراء كه گزارش از واقع و محصول حس و تجربه است، به كار مى رود، نه به طور مستقل. بنابراين وضعيت با آنچه در اصول عمليه نسبت به كاشفيت آن ها از حكم واقعى گفته مى شود، متفاوت است. اگرچه در آن جا هم بنا بر بعضى مبانى اختلاف در ميزان كاشفيت از حكم واقعى است نه در وجود و عدم كاشفيت نسبت به آن.