درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی

محمدتقی فعالی

نسخه متنی -صفحه : 136/ 21
نمايش فراداده

معرفت شناسى و فلسفه اخلاق

در زمينه ارتباط ميان اين دو علم به طور كلى دو نوع تلقى وجود دارد:

ديدگاه اوّل: برخى از فلاسفه نظير چى شلم مى گويند: تعابير معرفتى بر حسب تعابير اخلاقى تعريف پذيرند; در اين صورت معرفت شناسى به عنوان شاخه اى از فلسفه اخلاق محسوب مى گردد.

اين تفكر، تلقىِ تحويل گروانه اى (reductionism) را در باب معرفت پيش رو مى نهد.

ديدگاه دوم: اگر معرفت شناسى به فلسفه اخلاق تحويل و تقليل نرود، دست كم در سطح بالاترى، يعنى فرا معرفت شناسى و فرا اخلاق، نوعى توازى وجود دارد. گاهى مسأله اى از درون اين دو علم مطرح مى شود و جهت توجيه آن دليلى خاص ارائه مى گردد. ولى گاهى مسأله اى فرا علم مطرح مى شود; مثل اين كه چگونه گزاره هاى اخلاقى، هنجارى يا گزاره هاى معرفت شناختى به طور كلى توجيه مى شوند و به تعبير ديگر «منطق» آنها چيست؟ اخلاق، سه ديدگاه را در اين زمينه پيش مى نهد، و در معرفت شناسى هم سه رأى مشابه وجود دارد، كه عبارتند از: نظريه طبيعت گروى (naturalism)، نظريه غيرطبيعت گروى (non - naturalism) و نظريه غير معرفت گروى (cognitivism -  non). فلاسفه اى نظير تولْمين Toulmin) (Stephen و فيندلى (J.N.Findlay)از مدافعان نظريه اخيرند.

در عين حال فلسفه اخلاق به حوزه اخلاق كه در واقع حول محور افعال ارادى انسان دور مى زند، مى پردازد; حال آن كه معرفت شناسى، اساس معرفت را موضوع كاوش هاى خود قرار داده است. هدفِ يكى، كشف مبانى و پيش فرض هاى اخلاقى است و غايت ديگرى نيل به معرفت و يقين در مقام توجيه باورها است.