* * *
قبر حمزه، عموى پيامبر هم، همين طور است در اُحد. با رسول جعفريان همراهيم. روى «جبل رمات» ايستاده ايم و دستفروش هاى يمنى و آفريقايى و پاكستانى و بنگلادشى بساطشان پهن است...
و قبر حمزه، در يك چهارديوارى محصور. با يك پنجره مشك محدود و مسدود است و اين محيط مربع شكل. تقريباً اندازه يك زمين فوتبال. و يك مستطيل تقريباً شش مترى در وسط آن. و يك سنگ سياه بالاى اين مستطيل. كه نشانه قبر حمزه است. نوع قبر و سنگ آن، مانند قبرها و سنگ قبرهاى بقيع; يعنى اينكه قرار نيست از هيچ جاذبه اى در تزيين اين اماكن استفاده شود. چرا؟ كه باز همان تفكر افراطى قداست زدا در كار است. نقطه مقابل همان قداست بخشيدن تفريطى ما. كه آن مرد يگانه شجاعت و شكيبايى در مدينه، چهارده قرن پيش فرمود: «لاَ تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً».
حرفم اين است كه مى توان با اين اماكن برخوردى آبرومند داشت. صحنه جنگ احد به بهترين شكل در فيلم «محمّد رسول الله»، ساخته «العقاد» تصوير شده. با همه وجوه سينمايى اش، و حالا اين آشفتگى شلم شورباى محيط، تورا دچارخشم مى كند; مثلاتوجّهودقتى را كه در بازسازى و گسترش مسجدالنبى شده، مقايسه كنيد با اين اماكن. فقط با نگاه ايدئولوژيك، با اين اماكن برخورد كرده اند و اين يعنى رفتارى ضد فرهنگى. آن هم در شهر فرهنگ و مبناى تمدّن فرهنگساز و فرهنگ گستر اسلامى، مدينة النبى. مى شد اين مكانها را با بهترين جاذبه هاى توريستى (يا بهتر است بگويم زائرپسند) سامان داد. كه البته سختگيرى هاى مسلكى و مذهبى، كار را به اينجا كشانده است.
به عكس ها و تصاوير به جا مانده از 90 ـ 80 سال پيش كه رجوع مى كنى، مى بينى در روزگارى نه چندان دور، اين بقيع و اُحد، مقبره هايى داشتند. گنبد و بارگاهى، كه نشانه اى بوده، هم از بزرگانى كه در اين جاها آرميده اند و هم نشانه هايى از ذوق خلاقه معماران و هنرمندان اين سمت عالم، كه عالم ماست. گنبدى ايرانى، صحنى. حرمى. كاشى كارى و سنگ نبشته اى...
خلاقيت، هنرمندان مسلمان. حالا چند تكه سنگ، بقاياى آن همه تلاش هنرمندانه است.
پشت ديوارى مى رويم كه محوّطه قبرستان و قبر حمزه را در حصار قرار داده. فاتحه اى مى خوانيم. پنجره هاى مشبك، توجّهمان را جلب مى كند، كه با شيشه مسدود شده و رسول جعفريان، مى گويد: اين مشبك هاى فلزى، اهداى احمد شاه قاجار بوده، براى قبور ائمه و بزرگان بقيع و به روايت يكى از اداره كنندگان شهر، اين شبكه هاى فلزى ضريح، سال ها در انبارها نگاهدارى شده و حالا آمده در اينجا، كه مانعى باشد در برابر ديد نظاره كنندگان. بازدستشان درد نكند، كه براى ايجاد مانع هم كه شده، از اين اشياى هنرى بهره برده اند!
ظهر است. سوار مى شويم كه به هتل برگرديم. در ابتداى راه اُحُد به مركز شهر، در حاشيه سمت راست، تابلو «المكتبة عبيكال» را مى بينيم.
از جعفريان كه بارها در شهر مدينه به گشت و گذار و جست و جو پرداخته مى پرسم اينجا كتابخانه يا كتابفروشى است؟
مى گويد: آرى. كتابفروشى است.
مى گويم: مثل كتابفروشى هاى فقير و با كتابهاى نازل دور و بر مسجدالنبى؟ با آن كتابهاى مثلا اعتقادى عامه پسندش. با طرح جلدهاى نازل و متن هاى شلخته اش و... و بيشتر محصول شخصى به نام «دكتر ]دوكتر[ طارق سويدان؟»
مى گويد: نه، يك كتابفروشى مجهز و مرتب و بسامان و آبرومند. بايد برويد و ببينيد. جايى ديدنى است.
دلم مى خواهد به جمع پيشنهاد ديدار اين كتابفروشى عبيكال را بدهم. هم ساعت حدود يك بعد از ظهر به وقت مدينه است و شايد كتابفروشى تعطيل باشد و هم دوستان همراه خسته اند.
اين خستگى را من هم در خود حس مى كنم.