در تصحيح معناى اول مىتوان گفت از اينكه قاطبه عالم اكوان به محض اراده خالق موجود شده و وجود رشحهاى از فيض حق و فياض مطلق است و هيچ نسبت ما بين طرفين نيست مگر نسبت خالقيه كه منتهاى مرتبه اعلا درجه جلال و اعلا درجه كمال است و مخلوقيه كه غايت مرتبه دنائت و منتها درجه ذلّت است ، پس با وجود اين ، در مقام تعظيم سزاوار است كه گويند حقتعالى بزرگتر از مخلوقات خود است ، اگر چه اين معنى به حسب وضع لغوى انسب است و التفات به هر يك از دو معنى مقتضى اين است كه بنده ، مشاهده جبروت پروردگار كند و جان خود را در راه بندگى نثار نمايد .
چنانچه حضرت صادق عليهالسلام در متن روايت فرموده :
هرگاه تكبير گفتى خود را در جنب عظمت او حقير و خرد شمار و در برابر كبريايى او هر چه در آسمان و زمين است ، كوچك انگار كه حق چون بر دل تكبيرگوى نظر كند و ببيند كه عبد چيز ديگرى در جنب حق بزرگ مىبيند به او فرمايد :
اى دروغگو ! آيا تو مرا فريب مىدهى ؟ قسم به عزت و جلالم كه تو را از شيرينى ذكرم محروم و از بساط قربم ممنوع و از شادى در مناجاتم مردود مىكنم .
واى بر ما كه اكثر ما روى ظاهر در نماز و دل در لهو و لعب داريم و اين گونه عبادت بدون شك اطاعت از شيطان است ، نه عبادت خالق عالميان .
شيخ صدوق قدس اللّه روحه روايت نموده :
مردى از سيد العارفين اميرالمؤمنين على عليهالسلام پرسيد :
معناى دست بلند كردن در حالت تكبيرة الاحرام به وقت نماز چيست ؟
حضرت فرمود : معنايش اين است :
خداوند ، اكبر و واحد و اَحد است ، همانند ندارد ، با دست لمس نمىشود و با حواس درك نمىگردد[259] .
عارف معارف الهيه مرحوم حاج ميرزا عبدالحسين تهرانى ، در توضيح اين روايت گفتارى دقيق و لطايفى رقيق دارد ؛ آن جناب مىگويد :
مخفى نماند كه اين بيان دقيق انيق كه صادر شده از مورد تحقيق ، يعنى آفتاب عالمتاب حضرت ولايت مآب حضرت امير عليهالسلام در سرّ رفع يدين در حال تكبيرة الاحرام اشاره است به پنج مطلب از مطالب غامضه توحيد كه خواهد آمد .
دست برداشتن تا محاذى گوش ، يعنى بنده حقير فقير سراپا تقصير در حال تكبير بايد به دو زبان سخن گويد : يكى به زبان حال و ديگرى به لسان مقال كه هر يك با ديگرى موافق باشد ، تا صدق دعوى عبد در توحيد صادق آيد .
پس تكبير گفتن ، مقال است و دست بلند كردن ، زبان حال و هر يك از اين دو عبارت اخراى يكديگرند .
چون عبد تكبير گويد ، پروردگار خود را به عظمت و كبريايى ياد نمايد و ذات عليا را به الوهيت كه صفت خاصه است بستايد و اعتراف نمايد كه او را كس نتواند توصيف نمايد و بر دامن كبريايى او كه از هر چيز بلندتر است ، گرد توصيف و غبار تشبيه ننشيند ، چه جاى اينكه قلوب و ابصار او را مشاهده نمايد .
و مقارن اين تعبير ـ كه مدلول عليه تكبير است ـ همين مضمون را نيز به لسان حال ادا سازد ، فكَأَنَّه بر طبق مدعاى خود ببيند و برهان اقامه نمايد ، پس دست راست بلند كند .
و اشاره به واحديت وبساطت ذات غيب الغيوبى ، نه اسمى است نه رسمى و نه نسبتى است و نه حدى و نه اضافه و نه تشبيهى ، چه آنكه او اجلّ از اين است كه او را بتوان وصف نمود كه :
كَمالُ التَّوْحيدِ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ[260] .
حد اعلاى توحيد نفى صفات ( زائد بر ذات ) از اوست .
و اين مرتبه معرفت مقربان است كه هر چه مشاهده جبروت الهيه بيشتر نمايند ، عجز و حيرت بيشتر مىافزايند ، چنانچه مضمون : « أللّهُمَّ زِدْنى فيكَ تَحَيُّراً » .
بر اين معنا ناطق و شاهدى صادق است ، پس از براى ذات هيچ صفتى را نفى و اثبات نتوانند و علاوه چون معرفت كنه ذات ذوالجلال ممتنع و محال است و از طرفى بندگان مكلف به تحصيل معرف اللّهاند ، پس معرفت به وجه بايد به هم رسانند و معرفت به وجه از معرفت افعال و صفات و اسما و تفسير آيات حاصل شود ، اين است كه به لسان حال ، پنج صفت از صفات جماليه و جلاليه حضرت ذوالجلال را بيان مىنمايد .
1 ـ واحديت كه اشاره به وحدت ذات است كه در آن مرتبه شائبه هيچ نحو تعدد و تكثر و تركيب متصور نيست ؛ پس به رفع يد يمنى اشاره به اين مطلب مىكند ، چون واحد اسم فاعل است و به معناى ثبوت مىباشد : « ذاتٌ ثَبَتَ لَهُ الْوَحْدَة » .
و بر اين اساس واحد اشاره به وحدت ذات مقدس حضرت ربوبيت است .