سحرگاهى شدم سوى خرابات عصا اندر كف وسجاده بردوش خراباتى مرا گفتا كه اى شيخ بدو گفتم كه كارم توبه توست مرا گفتا برو اى زاهد خشك اگر يك قطره دردى بر تو ريزند برو مفروش زهد و خودنمايى كسى را كى فتد بر روى اين رنگ كه در كعبه كند بت را مراعات[261] كه رندان را كنم دعوت به طامات كه هستم زاهدى صاحب كرامات بگو تا خود چه كار است از مهمات اگر توبه كنى يابى مكافات كهتر گردى زدردى خرابات زمسجد باز مانى وزمناجات كه نه زرقت خرند اينجا نه طاعات كه در كعبه كند بت را مراعات[261] كه در كعبه كند بت را مراعات[261]