حكاياتى در خوف - عرفان اسلامی جلد 5

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 5

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و در بعضى از روايات به دنباله اين گفتار آمده كه :

آنان چنان بودند كه گويا صداى افروخته شدن آتش در گوش آن‏ها است ، هرگاه نزد آنان نام خدا برده مى‏شد ، چون درخت خم مى‏شدند و چنان بودند كه گويا شب را در غفلت به روز آورده‏اند .

راوى مى‏گويد : پس از اين سخنان ، ديگر آن حضرت را خندان نديدند ، تا به جوار رحمت حضرت حق منتقل شد[237] .

در حديث موسى آمده :

اما كسانى كه از خدا مى‏ترسند ، در مقام اعلى و برترى هستند كه ديگران را مشاركتى در آن نيست[238] .

حكاياتى در خوف

در روايت آمده :

جوانى از انصار خوف و خشيت خدا بر او غالب شد ، به گونه‏اى كه اين ترس وى را در خانه محبوس كرد . رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهنزد او آمد و بر او وارد شد در حالى كه او مى‏گريست . پيامبر او را در آغوش گرفت و او در آغوش پيامبر جان به جان آفرين تسليم كرد .

از حالات يكى از خائفان نقل شده :

چهل سال سر به جانب آسمان برنداشت ، تا روزى روى به آن جانب كرد ، چنان منقلب شد كه از پاى افتاد و جراحتى بر شكمش رسيد ، شب‏ها دست به بدن خود مى‏كشيد از ترس اين‏كه مبادا مسخ شده باشد و اگر مردم به بلايى دچار مى‏شدند و بادى يا رعد و برقى به آنان مى‏رسيد ؛ مى‏گفت : اين به خاطر من است ، اگر مى‏مُردم ، اين مردم از اين همه مصيبت خلاص مى‏شدند .

در احوالات اويس آمده :

در مجلس وعظ حاضر مى‏شد و از سخنان گوينده مى‏گريست ، چون نام آتش مى‏شنيد فريادى مى‏زد و برمى‏خاست و شروع به دويدن مى‏كرد و مردم از پى او روان مى‏شدند و فرياد مى‏زدند : ديوانه ، ديوانه .

روايت مهمى از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اين مضمون رسيده :

آن گاه كه خداوند عزيز ، خلق اولين و آخرين را در وعده‏گاه روز معلوم جمع كند ، ناگهان صدايى برخيزد كه دورترين مردم ، هم‏چون نزديك‏ترين آنان بشنود و آن صدا اين است :

اى مردم ! من زمانى كه شما را آفريدم ساكت بودم ، پس امروز شما ساكت شويد و به من گوش فرا دهيد ؛ اين است و جز اين نيست كه ، اينك اعمال شماست كه به شما باز مى‏گردد ؛ ايها الناس ! من نسبى قرار دادم و شما هم براى خود نسبى قرار داديد ، پس نسب مرا پست داشتيد و نسبت خود را بالا برديد ؛ من گفتم :

گرامى‏ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است و شما از پذيرفتن اين حقيقت سرباز زديد و گفتيد : فلان ، پسر فلان و فلانى از فلانى ثروتمندتر است !

پس امروز من هم نسب شما را پست گردانم و نسب خود را بالا برم ، كجايند پروا پيشگان ؟ پس براى آن‏ها پرچمى برافراشته شود و آنان به دنبال آن به سوى منازل خود براه افتند و بدون حساب داخل بهشت شوند[239] .

آرى ، پروا پيشگان كه متقيان هستند ، خوف و رجا و دورى از حرام و اجراى واجبات از لوازم تقواى آنان است و حق است كه بى‏حساب وارد بهشت شوند ، بهشت جزاى عشق آنان به حضرت حق و خوف ايشان از مقام خداست و براى عاشق جايى جز بهشت و حالى جز حال رضايت حضرت يار نيست .

/ 239