در عشق تو گم شدم به يك بار گر نقطه دل به جاى بودى مى نتوان بود بيش از اين نيز تا چند خورم زنفس و جان خون درمانده اين وجود خويشم چون با عدمم نمىرسانى تا كشف شود در آن وجودم من نعره زنان چو مرغ در دام هرگاه كه اين ميسرم شد پر مشك شود جهان زعطار[221] سر گشته همى دوم فلك وار سرگشته نبودمى چو پرگار در صحبت نفس و جان گرفتار تا كى باشم به زارى زار پاكم به عدم رسان به يك بار از روى وجود پرده بردار اسرار دو كون و علم اسرار بيرون جهم از مضيق پندار پر مشك شود جهان زعطار[221] پر مشك شود جهان زعطار[221]
ركوع و سجود حقيقى
چون به سجود روند ، سجودشان عبارت از فنا دانستن كل موجودات و فناى وجود خودشان و فناى فناى وجودشان مىباشد ؛ چون به چنين حالى برسند جز مشاهده محبوب چيزى را مشاهده نكنند ؛ چون غير او چيزى نيست كه مشاهده كنند . در حقيقت اين بزرگواران در حال سجده به مشاهده اين حقيقت كه قرآن مجيد به آن ناطق است نايل مىشوند : كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالاْءِكْرَامِ [222] .همه آنان كه روى اين زمين هستند ، فانى مىشوند . * و تنها ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى مىماند . ركوع و سجود با اين كيفيت ، در حقيقت حركت واقعى به سوى آزادى و حريت است .وقتى انسان از طريق ركوع و سجود حقيقى به اين حقيقت برسد كه موجودات در برابر پيشگاه حضرت او فناى محضند ، دلش از همه چيز رسته و تنها پيوسته به عشق و محبت او مىشود و تعبير ديگر ، تمام كششها و جذبهها در برابر او باطل و تنها جذبه حضرت او مىماند و بس ؛ در اين صورت است كه انسان ، تبديل به يك موجود الهى شده و در هستى و هويت و موجوديت او جز خدا چيزى نمىماند .رفت دلم هم چو گوى در خم چوگان دوست نى متصور مراست خوبتر از صورتش بر سر سوداى دوست گر برود سر ز دست گر همه عالم شوند دشمن آن نور محض دوست رها كى كند دست ز دامان دوست وه كه زمن برگرفت رفت به قربان دوست ماه بر آرد اگر سر زگريبان دوست پاى نخواهم كشيد از سر ميدان دوست دوست رها كى كند دست ز دامان دوست دوست رها كى كند دست ز دامان دوست