حضرت ابراهيم عليهالسلام و نماز
ابراهيم خليل كه از او به عنوان قهرمان توحيد و پيامبر بتشكن ياد مىشود ، به فرمان الهى ، هاجر و اسماعيل را حركت داد و به دلالت حضرت حق راه پيمود ، تا به جايگاه كعبه رسيد ؛ آن طفل شيرخوار و مادرش را بنا به خواست خدا ، در آن سرزمين بىآب و علف با مختصرى طعام و پيمانهاى از آب پياده كرد .سپس از همسر مهربان خود خداحافظى كرد و اراده باز گشت نمود ؛ در اين وقت ، هاجر دامن ابراهيم را گرفت و عرضه داشت : چرا مىروى و به كجا مىروى و به كجا خواهى رفت ؟ ما را در اين دشت هولناك و زمين بىآب و علف به كه وامىگذارى؟!ابراهيم ، زارى هاجر را نديده گرفت و با آرامشى كه خاص مردان خداست به هاجر گفت : اينكه تو و اين طفل گرسنه را در اين بيابان مىگذارم ، فرمان خداست .هاجر چون اين آهنگ گرم و دلپذير را شنيد به جاى خويش بازگشت و در برابر حكم حكيمانه حق تسليم شد و پيش خود گفت : اگر ماندن من با اين كودك در اين بيابان وحشتزا فرمان خداست ، باك ندارم ؛ زيرا او حافظ و نگهبان من و كودك من است .حاجت به عرض حاجت واظهار حال نيست از پيشگاه عشق مثالى رسيده است دل دادهايم سر به كمندت نهادهايم سرتاسر جهان همه دشمن اگر بود اين يار پنج روزه غم آرد نشاط او دل با كسى سپار كه او را زوال نيست[12] آنجا كه جود اوست مجال سؤال نيست جستم زعقل چاره به جز امتثال نيست سر را مجال از تو و دل را ملال نيست ما را به غير دوست ، كسى در خيال نيست دل با كسى سپار كه او را زوال نيست[12] دل با كسى سپار كه او را زوال نيست[12]