كسى كو هر چه ديد از چشم جان ديد عدد از عقل خواست اما دل پاك چو اين آن است و آن اينست جاويد چو دريا عقل دايم قطره بيند كسى كو بر احد حكم عدد كرد به جان بين هر چه مىبينى كه توحيد دو عالم چيست از يك سايه توست دلى كان گنج پى برد از طلسمش زخود گم گردى اى عطار اينجا كه تا خود را توانى كامران ديد هزاران عرش در مويى عيان ديد عدد گرديد در گفت و زيان ديد چرا پس عقل احول اين و آن ديد به چشم او نشايد جاودان ديد مجال بىنشانى را نشان ديد كسى كو محو شد از جسم و جان ديد كه آنجا ذره را خط امان ديد فنا شد تا دو عالم طيلسان ديد كه تا خود را توانى كامران ديد كه تا خود را توانى كامران ديد