اديم زمين سفره عام اوستبر اين خوان يغما چه دشمن چه دوست زفضلش خاك آدم گشت گلشنزفيضش هر دو عالم گشت روشن[433]
در مقصد اقصى آورده كه :
حظ بنده از اسم رحمان آن است كه بر غفلت زدگان به وادى جرم و عصيان رحم كند و به طريق وعظ و نصيحت از روى لطف و ملايمت ، ايشان را به راه راست خواند و از هركه معصيتى صادر گردد ، چنانكه داند كه از او واقع شده ـ مهما امكن ـ در ازاله او بكوشد از روى شفقت كه مبادا متعرض سخط الهى گردد و بر عاصيان و درماندگان به چشم رحمت نگرد ، نه به ديده خوارى و ذلّت .
در اخبار آمده كه روزى عيسى عليهالسلام با جمعى از حواريان به راهى مىگذشت ، ناگاه گناهكارى و تباه روزگارى كه در آن عصر به فسق و فجور معروف و مشهور بود ايشان را بديد ، آتش حسرت در سينهاش افروخته گشت ، آب ندامت از ديدهاش روان شد ، از صفاى وقت عيسى عليهالسلامو مصاحبان او بر انديشيد ، تيرگى روزگار و تاريكى حال خود را معاينه ديد ، آه جگرسوز از دل پر خون بركشيد و با زبان حال گفت :
پس با خود انديشه كرد كه هر چند در همه عمر قدمى به خير برنداشتهام و با اين آلودگى قابليت همراهى پاكان ندارم ، اما چون اين قوم دوستان خدايند ، اگر به موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود ، پس خود را سگ اصحاب ساخت و بر پى آن جوانمردان فريادكنان مىرفت ، يكى از اصحاب باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و دهر بود ديد كه بر عقب ايشان مىآيد گفت :
يا روح اللّه ! اى جان پاك ! اين مرده دل بىباك را چه لايق همراهى ماست و بودن اين پليد ناپاك در عقب ما در كدام طريق رواست ؟
اى عيسى ! او را بران تا از قفاى ما بازگردد كه مبادا شومى گناهان او در ما رسد .
عيسى عليهالسلاممتأمل شد تا به آن شخص چه گويد و به چه نوع عذر او را خواهد كه ناگاه وحى الهى در رسيد كه :
يا روح اللّه ! يار با عُجب و پندار خود را بگوى تا كار از سر گيرد كه هر عمل خيرى كه تا امروز از او صادر شده بود به يك نظر حقارت كه بدان مفلس بدكار كرد ، مجموع را از ديوان او محو كرديم .