اگر حالت عالى تواضع در نفس ما تجلى كند ، نفس بدون ترديد علاوه بر عشق به حق ، باركش عبوديت تمام وجود ما مىگردد و بر اين باركشى افتخار كرده و رو به سوى رضايت دوست به حركت خواهد آمد تا جايى كه جز دوست را نشناسد و جز او را نبيند و غير او را نخواهد و فرمان غير او را نبرد .
ساختمان طبيعى ما به طورى است كه وسيله آشنايى ما با جهان طبيعى همين حواس ظاهرى است كه به اندازه محدودى به ما داده شده است .
باز براى همين وضع طبيعى است كه لذايذ ما منحصر به همان مقدار است كه غرايز محدود ما اجازه مىدهد .
پس نتيجه اين اصل بديهى اين است كه ما تابع و پيرو حواس خويشتن مىباشيم ، يعنى هر چه كه آنها براى ما امكانپذير بسازند بهرهبردارى خواهيم كرد ، ولى آن گاه كه شخصيت ما اعتلا پيدا مىكند و فعاليت روحى ما وسعت و عمق خود را در مىيابد حواس تابع مىشود .
ممكن است براى اشخاص سطحى اين مطلب تا حدودى غير قابل قبول جلوه كند ولى ما مىتوانيم براى اثبات اين حقيقت از آشكارترين پديدهها استفاده كنيم .
آن احتياجى كه كودك براى تماس به نمودهاى زندگانى دارد مىبينيم ، آن احتياج در اشخاص رشد يافته وجود ندارد ؛ زيرا جهان براى كودك تدريجاً مطرح مىشود وانگهى شخصيت و حافظه و انديشه او آن چنان رشد نيافته تا با نبودن حوادث در پيشرو ، آنها را به محاسبه درآورده و نتايج منطقى را اتخاذ نمايد .
هنگامى كه مغز انسانى به رشد طبيعى خويش مىرسد و توانايى تجريد و انتزاع كلى و غير ذلك را به دست مىآورد ، در اين موقع بديهى است كه به ديدن تمام حوادث و موضوعات كه مىخواهد درباره آنها حكم كند نيازى نخواهد داشت ، اين رشد مغزى تا جايى مىرسد كه گويى انسان و جهان را در خود مىبيند ، ولى چون فعاليت روح بىنهايت است و عرصه هستى بيكران ، لذا به يافتن انسان و جهان در خويشتن قناعت نمىورزد ؛ زيرا نه جهان محدود است و نه انسانهايى كه در آن به وجود مىآيند مشخص مىباشند ، اين است كه رو به بىنهايت كوشش خود را آغاز مىكند .
در اينجاست كه از خود و حوادث بىخبر شده و تنها متوجه حضرت حق گشته به طورى كه حس مىكند « ليس فى الدّار غيره ديّار »[327] .
همه ما ملاحظه كردهايم كه در هنگام تمركز قواى مغز از حوادثى كه در پيرامون ما صورت مىگيرد غفلت مىورزيم ، گويى اصلاً آن حوادث پيرامون ما اتفاق نيفتاده است .
گاهى همين حالت تمركز به حدّى از شدت مىرسد كه انسان حوادثى را كه در بدن او تأثير مىگذارند احساس نمىكند .
در حال چشيدن عالىترين لذت ، نقطهاى توجه ما را جلب مىكند شدت اين جلب توجه به جايى مىرسد كه لذت تدريجاً از درك ما بركنار مىشود و هم چنين گاهى تمام وجود ما را درد فرا مىگيرد ولى يك حادثه يا يك مسئله ناگهان چنان ما را به خود مشغول مىدارد كه درد به كلّى فراموش مىشود .